Iranian Canadian Center For Human Rights . This blog intends to promote human rights among Iranian and empower the Iranian society Managed by Morteza Abdolalian .
Monday, March 11, 2024
مارکسیسم و حقوق بشر – شورای تحریریه تئاتر امروز
صحبت از نقد مارکسیستی حقوق بشر نباید ما را به اشتباه به این تصور وادارد که در این گفتمان، نقد رویکرد به حقوق بشر به معنای رد حقوق انسانهاست. بالعکس، همانطور که در ادامه خواهیم دید، برخی فیلسوفان و منتقدان با عاریه گرفتن از آثار مارکس تلاش میکنند تا کارآیی مجموعه حقوق بشر و سازوکارهای آن را در تأمین سعادت انسانها به چالش بکشند تا از این طریق با فرا رفتن از چهارچوب تعریفشده آن، با راهکار بهتری به نجات بشر از بحرانهای پیشرو دست یابیم. در این نوشتار بر سه نقد مشخص تمرکز خواهیم کرد و تلاش خواهیم کرد به منتقدان مزبور یادآوری نماییم که دیدگاه مارکسیستی میتواند حقوق بشر را غنی سازد و در مقابل، حقوق بشر میتواند در رویکردهای مارکسیستی مفید و مثمر ثمر باشد.
۱-«مارکس، صراحتاً با حقوق بشر مخالف بود»
چنین نیست. زبان حقوق بشر آنچنان فراگیر و آنقدر شایع است که رد تمام و کمال و کورکورانهی کلیهی گفتمانهای حقوق بشری به عنوان گفتمانها و چهارچوبهای ضدمارکسیستی احمقانه است.
این نقد، برداشتی از پاسخ مارکس در ۲۵ سالگی به فیلسوف آلمانی، برونو باور با عنوان «درباره مسأله یهود» است که در واقع، جامعترین ورود مارکس به مفهوم «حقها» است. محتوای این نامه، مخالفت مارکس با باور بر سر برخورداری از حقوق مدنی است. باور معتقد بود که یهودیان نباید از این حقوق بهرهمند شوند و مارکس با باور مخالف بود. مارکس ضمن استدلال خود در این خصوص، بیان میدارد که حقوق مدنی در یک جامعه سرمایهداری منجر به آزادیهای ظاهری هستند که بیشتر بر روی کاغذ هستند تا واقعی.
بسیاری با استناد به همین موضوع، معتقدند که از نظر مارکس «حقوق»، بیفایده هستند. اما مسأله این است که این نامه، استدلال خاص و موضوعی مارکس در پاسخ به این مسأله است که آیا یهودیان باید از حقوق مدنی بهرهمند شوند یا خیر. بر همین اساس است که وی اعلام داشته است که یهودیان باید بتوانند از حقوق مدنی در جامعه برخوردار شوند اما این حقوق، ذاتاً، به دلیل ماهیت سرمایهداری، برای آنان محدود خواهد بود. بنابراین، میتوان دید که چهارچوب استدلال مارکس در اینجا، بیش از آنکه رد کلیت مفهوم «حقوق» باشد، چیزی مشابه آن است که بگوید «بله این حقوق خوب هستند اما در نبرد برای آزادی واقعی کافی نیستند».
علاوه بر استدلال مارکس درخصوص حقوق مدنی، مسأله «حقوق انسان» (the rights of man) و نظرات مارکس در خصوص آن مهم است. اساساً، مارکس معتقد است که حقوق انسان که شامل مسائلی چون حق بر آزادی، حق بر مالکیت و حق برخورداری از امنیت میشود، از مقولهی حقوق مدنی جدا بوده و آزادیهایی با ماهیت منفی هستند. بدین معنا که از نظر مارکس بر خلاف حقوق مدنی، حقوق انسانی، آزادیهایی هستند که در مورد آن مداخلهای صورت نمیپذیرد. از نظر او منظور از حق انسان بر آزادی در جامعه سرمایهداری، بر اساس اجتماع و ارتباط آزادانه او با دیگر انسانها نیست، بلکه بر اساس حق جدایی او از انسانهاست.
اشارهی مارکس در این مقوله به اتمیزه کردن جوامع و ایگوییسم است و نقد وی بر این مبنا درست است که حقوق مدنی ظاهری و فریبنده هستند و ایدئولوژی بورژوازی برای تولید گفتمان جامعه اتمیزه و متمرکز بر محور حق مالکیت خصوصی بر ابزار تولید تلاش میکند تا حقوق انسانی. اما مسأله اینجاست که چیزی که مارکس از آن صحبت میکند خود حقوق نیستند بلکه، مانیفست و بروز بیرونی «حقوق انسان» در جامعه قرن نوزدهمی تحت لوای سرمایهداری است. یعنی: حق انسان که تنها به شکل حقوق منفی با تمرکز بر حمایت از حق مالکیت خصوصی بر ابزار تولید بروز میکند.
اما حقوق بشر، دیگر امروزه اینگونه نمود بیرونی پیدا نمیکنند، بلکه در طیف گستردهای از حقوق مدنی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حقوق گروهی بروز مییابند که لزوماً بر مبنای مفهوم آزادیهای منفی یا جامعه اتمیزه شده پایهریزی نشده است. این امر طبیعی است که مارکس با توجه به بستر زمانی و مسائل موجود در زمان خود، اقدام به ارائهی تحلیل نموده باشد.
یکی از مصادیقی که مارکس و انگلس در آن به طور مستقیم مفهوم حقوق را رد میکنند در «ایدئولوژی آلمانی» به چشم میخورد که ضمن آن اعلام میدارند که هم در وجه سیاسی و هم در وجه خصوصی و همچنین، در بعد اعم آن به عنوان حقوق انسان، بر مخالفت کمونیسم با قانونی که آن را ابزار سلطهی بورژوازی به عنوان طبقه حاکم میدانند تأکید دارند.
در اینجا باید توجه کرد که این عبارات، بیشتر جنبهی گزارهای اعلامی و بیانیهای دارند تا گزارهای برای استدلال به منظور رد یا تأیید سیستمی از حقوق یا حتی تئوریای در خصوص حق.
بعدها در «نقد برنامه گوتا» (critique of gotha program)، مارکس مجدداً نقدی مشابه پاسخ خود در خصوص مسأله یهودیان بر مفهوم حقوق وارد مینماید. او تصریح میکند که چنین حقوقی هرگز نمیتوانند آنگونه که گفتمانهای مدافع آن مدعی هستند، آزادیهای مورد ادعا را تأمین کنند چرا که به مسائل زیربنایی اقتصادی که ریشه معضلات و ذات آزادی هستند نمیپردازند و یا به عبارت دیگر، این حقوق به معضل سرمایهداری نمیپردازند. از نظر مارکس، تنها زمانی که سرمایهداری از میان رفته باشد افق محدود حقوق بورژوازی میتواند به سراسر جامعه تسری یابد. اما باید توجه کرد که این دیدگاه را میتوان به دو شکل ترجمه نمود: رد کلی و تمام و کمال مفهوم حقوق یا نقدی بر تکیه و پذیرش کورکورانه حقوق بدون توجه به محدودیتهای آنها در چهارچوب جامعه سرمایهداری. برداشت دوم اگرچه به نظر تسامح در دیدگاه مارکس میرسد، اما با نگاه به رویه و رویکرد او در خصوص حقوق خاص میتوان آن را تقویت نمود. حملات دائمی مارکس علیه سانسور و حمایت او از حق آزادی بیان، حمایت وی از حق جهانی رأی برای همگان، همچنین دفاع مستمرش از محدودسازی ساعت کار به ۱۰ ساعت در روز و حمایت دائمی انگلس از حق بر اعتراض در نوشتههای خود، همگی نشانهی این هستند که عملکرد مارکس در رابطه با مفهوم حقوق، با دیدهی نقد بوده اما هرگز در جهت رد قطعی آنها نبوده است.
در نهایت، باید گفت که خصوصاً با وجود تنوع فراوان در جنبشهای حقوق بشری امروزی، نمیتوان با استناد به نوشتههای مارکس به این نتیجه رسید که حقوق بشر ضدمارکسیستی هستند.
۲- «حقوق بشر ضرورتاً شکافهای اقتصادی موجود در جامعه را میپوشانند و بر همین اساس، ایدئولوژی بورژوازی هستند»
گاهی اینگونه است، اما گاهی خیر! جریانهایی که این نقد را وارد مینمایند معمولاً بر هژمونی و سازوکارهای غالب در زمینه حقوق بشر مثل حقوق بینالملل، سازمانهای مردمنهاد بزرگ و سایر چهارچوبهای مشابه متمرکزند؛ چراکه آنها هستند که به پوشاندن ویژگی طبقاتی و اقتصادی ستم تحت لوای سرمایهداری مبادرت مینمایند. با وجود اینکه حقوق اقتصادی و اجتماعی بخشی از ساختار حقوق بینالمللی بشر هستند، این دسته از حقوق معمولاً در برابر حقوق مدنی و سیاسی که بیشتر جنبهی فردی دارند، به جایگاه ثانویه رانده میشوند و اینگونه القا میشود که حقوق اقتصادی و سیاسی از یکدیگر جدا هستند؛ امری که هر مارکسیستی میداند که اشتباه است. این موضوع زمانی مشخصتر میشود که برخی از سازمانهای بزرگ بینالمللی حتی تلاش نمودهاند حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را از حقوق بشر به معنای اخص آن خارج نمایند. اما حتی اگر کلیت حقوق بشر را مجموعهی حقوق اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و مدنی نیز بدانیم، این ایده که صرف دسترسی برابر و یکسان ما به این حقوق در نظام سرمایهداری به معنای برخورداری همهی انسانها از جایگاه برابر است، خود گزارهی اشتباهیست. همانگونه که مارکس میگوید: بین حقوق برابر، زور تصمیمگیرنده است. این مفهوم با فرضیهی جابجایی(The Displacement Hypothesis) رابطهی تنگاتنگی دارد. بر اساس این فرضیه، حقوق بشر و این ادعا بر برابری در برابر قانون، قطعاً و حتماً سایر اشکال و گفتمانهای اقتصادی و طبقاتی را کنار زده و جایگزین آنها میشود.
اما باید توجه داشت که پذیرش این نقدها به عنوان کلام آخر در خصوص حقوق بشر، به نوعی خود قبول روایت بورژوازی و جریانهای غالب از تعریف انتزاعی حقوق بشر و دادن اولویت به آنهاست. به عبارت دیگر، گویی ما باید بپذیریم که حقوق بشر آن چیزی است که جریان غالب تلاش دارد تعریف کند و نه حقوق اساسی و مسلم بشر.
چیزی که این جریان انتقادی و خصوصاً فرضیهی مزبور در نظر نگرفتهاند، نقش روندها، گفتمانها و جنبشهای اجتماعی ضدسرمایهداری در حقوق بشر، در شکلگیری تعریف آن است؛ جنبشهایی که حول محور مطالبات حقوق بشر، خود به عنوان روشی برای بیان ستم و سرکوب شکل میگیرند. اینگونه سادهانگاری و تقلیل مفهوم حقوق بشر، جدا کردن تئوری از مبارزه است. مارکسیستها باید مبارزات و منازعات واقعی گروهها را در میدان که از رتوریک حقوق بشری بهره میگیرند، در بستر مناسب قرار دهند و آن را در پرتو واقعیتهای عینی آن مبارزات بفهمند. در این خصوص، نمونههای بسیاری از مبارزات گروهی مردمی به چشم میخورد که هم به زبان و مطالبات حقوق بشر متوسل میشوند و هم صراحتاً از گفتمان ضدسرمایهداری استفاده مینمایند: کمپین حق بر آب در ایرلند، کمپین حق بر مسکن در لندن، جنبش حقوق کارگران جنسی و جنبش حقوق معلولان، همگی مطالبات خود را با بهرهگیری همزمان از رتوریک حقوق بشر و رتوریک طبقاتی و اقتصادی پیش بردهاند. در تمام این مصادیق، به علاوه مصادیق بیشمار دیگر، استفاده از حقوق بشر برای جلب توجه به ستم طبقاتی و اقتصادی ناشی از سرمایهداری بوده است. بر همین اساس است که میگوییم گفتمان حقوق بشر، جایگزین گفتمانهای طبقاتی یا اقتصادی نمیشود یا آنها را نمیپوشاند، بلکه آنها را نمایان میکند تا از این طریق، مبارزات عینی برای اهداف حقوق بشر بتوانند تحقق یابند؛ اهدافی که به قول مارکس بدون گذار از سرمایهداری به نتیجهی نهایی وعده داده شدهی خود نمیرسند. برگزارکنندگان و سردمداران چنین جنبشهای ضدسرمایهداری نیز بر این امر تأکید دارند و در اغلب موارد، چنین سازماندهیهایی را خارج از چهارچوبهای حقوقی لیبرال-بورژوا و حتی خارج از ساختار دولت داخلی خود ترتیب میدهند. یکی از نمونههای این نوع رویکرد، مالکم اکس است که بر این عقیده بود که جنبش حقوق مدنی آمریکا تنها بر رهاییسازی آمریکاییهای سیاهپوست متمرکز است اما او به نفع مبارزهای حقوق بشری و فراملی استدلال مینمود؛ مبارزهای که رهایی سیاهان از ستم را به عنوان جنبشی جهانی به رسمیت بشناسد و نه صرفاً جنبشی محدود به مرزهای ایالات متحده. اگرچه شاید تفکر مالکم اکس و این استدلالش صراحتاً مارکسیستی نبود، اما وی یک مبارز رادیکال بود که از حقوق بشر به روشی رادیکال استفاده مینمود.
مباحث مطرح شده، به این معنا نیست که گفتمانهای حقوق بشر نمیتوانند بر زیربنای طبقاتی و اقتصادی سرپوش بگذارند و یا اینکه در عمل این اتفاق رخ نمیدهد؛ بلکه همانطور که اشاره شد خصوصاً در فضای هژمونیک و ساختار حقوق بینالملل و سازوکارهای آن، تلاش برای اتخاذ چنین رویهای به صورت مستمر صورت میپذیرد. اما نمونهها و استدلالهای فوقالذکر نشان میدهد که چنین چیزی ویژگی ذاتی، ضروری و لازم حقوق بشر نیست؛ بلکه حقوق بشر، میدان تقابل دائمی میان «عقل سلیم هژمونیک» و «عقل خوب ضدهژمونیک» است. اهمیت و لزوم وجود گفتمانهای مارکسیستی و مشارکت در چنین تقابلی، دقیقاً در همین برهه مشخص میشود تا بتواند به شکلگیری بهتر «ضدهژمونی» بر اساس واقعیات مبارزات میدانی مردمان تحت ستم در گفتمان حقوق بشر عینیت ببخشد.
۳-«حقوق بشر ضرورتاً ابزار امپریالیسم غربی هستند»
این نقد نیز مانند نقد پیشین، واقعیت دارد اما نه در همه حال! از حقوق بشر به صورت تاریخی به عنوان چماقی برای سرکوب دولتهای غیرغربی و توجیهی برای مداخله، از یک سو و از حقوق بینالملل، به عنوان ابزاری برای کند کردن هرگونه مفهوم جدید و رادیکال «حق» از سوی دیگر، استفاده شده است. یک نمونه بارز این مسأله، «نسلزدایی» است. در نسخه ابتدایی کنوانسیون منع نسلکشی، رافائل لمپکین به عنوان کسی که عنوان نسلکشی را برای اولین بار مطرح نمود، صراحتاً مفهوم نسلکشی را با امپریالیسم پیوند زده بود. اما در فضای بعد از جنگ جهانی دوم، دولتهای قدرتمند مثل بریتانیا، این ایده را که نسلکشی با امپریالیسم رابطه مستقیم حقوقی پیدا کند برنمیتابیدند چراکه این به معنای محکومیت احتمالی اعمال دولت متبوعشان بود. بر همین اساس، تحت فشار دولتهای بریتانیا و ایالات متحده، مفهوم امپریالیسم از کنوانسیون و در نتیجه، حقوق بینالملل حذف شد. این امر ابداً به این معنا نیست که کنوانسیون منع نسلکشی بلااستفاده است اما، نشاندهندهی این موضوع است که چگونه در روند حقوق بینالملل مفاهیم رادیکال، نرم میشوند.
نقدی که در خصوص رابطه حقوق بشر و امپریالیسم مطرح میشود نیز بر همین موضوع تأکید دارد که این حقوق، به عنوان پروژهای در حقوق بینالملل، با طی همین رویه، دچار چنین تغییراتی شدهاند. اما در پاسخ به این نقد، باید مجدداً تفکیک بین تصویری را که هژمونی غالب تلاش مینماید از حقوق بشر و تعریف آن ارائه دهد و واقعیت حقوق بشر در نظر گرفت. حقوق بشر با بدل شدن به زبانی بینالمللی و عامالشمول، به گروهها و مردمان مختلف اجازه میدهد که به بیان ستم بر خود، ضمن بهرهگیری از زبان ضدامپریالیستی، بپردازند. چنین امری، نتیجهی خود سیستم هژمونیک است که به ناچار ابزاری را برای بروز ارزشهای ضدهژمونی فراهم آورده است. یکی از نمونههای بارز چنین مسألهای، جنبش دهقانان (Via Campesina) است که توانسته با برقراری ارتباط بین دهقانان و کشاورزان در سرتاسر جهان، دست رد به سینهی ساختار حقوقی بینالمللی بورژوایی بزند و در مقابل، به توصیف و تعریف حقوق بشر خود بپردازد. در چنین روندهایی، این جنبشها معمولاً در برابر ورود مطالبات حقوق بشری خود به نهادها مقاومت میکنند چرا که نگران از میان رفتن مطالبات رادیکال خود به بهای همراهی سازمانها و نهادهای بینالمللی مثل بانک جهانی هستند. این جنبش به دنبال ادغام شدن در سازوکارها و سازمانهای جهانی نیست بلکه صراحتاً، برای محافظت از روش زندگی خود، در برابر آنها مقاومت مینماید.
جمعبندی مطالب:
همانطور که با نگاه به مصادیق و نمونههای جنبشها و کمپینهای مبارزاتی دیدیم، بسیاری از آنها ضدامپریالیستی، ضداستعماری و ضدسرمایهداری هستند و مطالبات حقوق بشر در مرکز آنها قرار دارند. این جنبشهای ضدهژمونیک، به قول گرامشی، بخشی از هژمونی ایدئولوژی لیبرال از حقوق بشر را میگیرند و آن را برای خدمت به اهداف خود تغییر داده و در خود جذب میکنند. به همین دلیل است که شاهد این هستیم که فعالان ضدسرمایهداری روایتهای دروغین از تعاریف حقوق بشری را آنگونه که در سرمایهداری ارائه میشود، رسوا میسازند و استدلال میکنند که تنها با از میان رفتن سرمایهداری است که این حقوق واقعیت عینی مییابند. این نمونهها نشان میدهد که استفاده از حقوق بشر، نه تنها به عنوان هدف، بلکه به عنوان ابزاری برای ایجاد و پیشبرد جنبشهای ضدهژمونیک و ضدسرمایهداری اهمیت دارد.
استفاده از نوشتههای مارکس در بستر زمانی که حقوق بشر و تحولات آن در بستر تاریخی و با فراز و نشیبهای فراوان در جبهههای مختلف رخ نداده بود، به منظور رد کلی مفهوم حقوق بشر و ناکارآمد خواندن آن به طور کلی، تفسیری غیرواقعی است. به علاوه، پذیرش روایات جهتدار به منظور تقلیل مفهوم حقوق بشر به چهارچوبهای بینالمللی و یا حتی دولتی، تسلیم خودخواستهی حقوقی است که از آنِ مردم است و نه مفسران آن. اهمیت حضور گفتمان مارکسیستی در چنین فضایی، بازپسگیری تعاریف و مفاهیم و کمک به خروج آن از انحصار سازمانها و یا جریانهای خاص است.
در نهایت، اگر بر این اساس بخواهیم استفاده از حقوق بشر و تلاش برای رسیدن به آنها را نادیده انگاریم، درواقع از واقعیتهای عملی و مبارزات جدی میدانی مردمان تحت ستم چشمپوشی نمودهایم.
شورای تحریریه تئاتر امروز
گروه تئاتر اگزیت
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment