Thursday, January 17, 2013


فراخوان به حضور در کارزار افشای نقض حقوق بشر در ج. ا. در روند 22 مین اجلاس شورای حقوق بشر



فعالان در تبعید:  از روز دوشنبه ۲۵ فوریه ۲۰۱۳ (۷ اسفند ۱۳۹۱)  بیست و دومین نشست شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در شهر ژنو آغاز می شود و تا ۲۲ مارس ۲۰۱۳ (۲ فروردین ۱۳۹۲) ادامه خواهد يافت.
در این اجلاس که در آستانه “انتخابات” دوره یازدهم ریاست جمهوری و دوره چهارم شوراهای شهر و روستا برگزار خواهد شد، 
گزارش آقای احمد شهید گزارشگر ويژه ایران نیز بررسی می شود و  سپس قطعنامه ای در مورد نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی ارائه خواهد شد.
از اینرو گروه سازماندهی این کارزار به سرپرستی دکتر حسن نایب هاشم ؛ از کليه هم ميهنان در تمام نقاط دنيا که به نقض حقوق بشر در ايران معترض هستند تقاضا می کند که کوشش های خود را برای روشنگری درباره موارد نقض حقوق بشر در کشورمان و افشای آمران، عاملان و حاميان آن همآهنگ کنند.گروه سازماندهی این کارزار اعلام می کند : ما با برگزاری اجلاس های جانبی در شورای حقوق بشر و احتمالا  تجمعاتی در برابر مقر سازمان ملل متحد در شهر ژنو در ارتباط با گزارش آقای احمد شهید و “انتخابات” ریاست جمهوری و شوراها و سایرموارد نقض حقوق انسانی مردم کشورمان تلاش می کنیم که همزمان با بیست و دومین اجلاس شورای حقوق بشر کارزاری را برای افشای موارد عديده نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی تدارک ببینیم.جهت همآهنگی های ضرور از علاقه مندان به مشارکت در سازماندهی  اين کارزار دعوت می شود که با ایمیل ” کمپین صلح فعالان در تبعید ” و یا از طریق ایمیل زیر به صورت مستقیم با مسوول سازماندهی این کارزار ؛  جهت هماهنگی های بیشتر تماس گیرند.
دکتر حسن نایب هاشم : 
: nayebhashem@gmail.com
تدارک دهندگان کارزار برای افشای نقض حقوق بشر در ج. ا. در روند بیست و دومین اجلاس شورای حقوق بشر

Sunday, January 13, 2013

همدردي با نسرين عزيز .....



دوستان عزيز و هموندان گرامي کانون ايراني -کانادايي حقوق بشر - با کمال تاسف با خبر شديم خانم نسرين جوانفر يکي از زنان
 نازنين و انسان دوست و فعال کميونيتي ما سه برادرش ( دو دکتر و يک مهندس ) را در يک سانحه در جنوب ايران برا ثر نشت گاز از دست داده است - اين خبر چون سو نامي  کميونيتي ما ايراني کانادايي ها را  لرزاند . برايشان صبر آرزو ميکنيم و اميد
واريم اين پيام تسکيني باشد بر دل مهربان ايشان - از طرف کانون ايراني کانادايي حقوق بشر - تورونتو

:خبر صداي آمريکا در اين مورد

«مرگ مبهم» چهار پزشک در دزفول

http://ir.voanews.com/content/article/1582841.html


روزنامه خراسان در شماره روز یکشنبه خود از «مرگ چهار پزشک در يک خانه در دزفول» خبر داده است. 

به نوشته خراسان، «دکتر امير ميرباقری، متخصص و فوق تخصص گوارش و سه دوست پزشک او هنگامی که در دزفول و در خانه ای در کوی حافظ استراحت می کردند بر اثر گاز گرفتگی جان خود را از دست دادند.» اين روزنامه دليل مرگ چهار پزشک و ديگر همراهان شان را «نشت گاز مونواکسيد کربن» توصيف کرده است. 

اما روزنامه اعتماد ، چاپ تهران، در گزارشی با تيتر «مرگ مبهم چهار پزشک در يک خانه دزفولی» نوشته است: «مرگ خاموش چند پزشک آن هم در يک خانه و در يک زمان هاله ای از ابهام را بر سرنوشت اين افراد متخصص افکنده است.»

به نوشته اين روزنامه، «گرچه نظريه نخست درباره مرگ آنها استنشاق گاز منواکسيد کربن يعنی گازگرفتگی عنوان شده است اما سوال اصلی اين است که چطور در يک محل چند پزشک حضور داشته اند ولی هيچ يک متوجه نشت گاز نشده اند.»
***
تاييد مرگ دو پزشك دزفولي در اثر استنشاق گاز منواكسيد كربن ‏
اعتماد| در حالي كه ابهامات مربوط به گاز گرفتگي چند پزشك در شهرستان دزفول كماكان پا برجاست سازمان پزشكي ‏قانوني اين استان با انتشار خبري تنها پزشك بودن دو نفر از متوفيان را تاييد كرد و اعلام كرد دو نفر ديگر نيز كه در اثر گازگرفتگي جان سپردند پزشك نبودند. ‏‏ در اين اطلاعيه كه پرتال رسمي سازمان پزشكي قانوني اين استان آن را منتشر كرده، آمده است: در پي انتشار خبري مبني بر ‏مرگ چهار پزشك متخصص، به دليل مسموميت با گاز منواكسيدكربن در شهرستان دزفول، مديركل پزشكي قانوني استان خوزستان ‏با تاييد مرگ چهار نفر بر اثر مسموميت با گاز منواكسيدكربن در اين شهرستان گفت: تنها دو نفر از اين افراد پزشك بودند و دو ‏متوفي ديگر پزشك نيستند. ‏دكتر فرزاد حسيني با بيان اين مطلب افزود: پنجشنبه شب، (21 دي ماه) چهار نفر بر اثر مسموميت با گاز منواكسيد كربن در ‏منزلي در شهرستان دزفول جان خود را از دست دادند كه سه نفر از آنان با يكديگر برادر بودند. ‏دكتر حسيني با اشاره به آزمايشات انجام گرفته در پزشكي قانوني اهواز افزود: بررسي‌هاي لازم در آزمايشگاه پزشكي قانوني ‏اهواز روي نمونه‌هاي اين اجساد انجام شد كه بر اساس بررسي‌هاي صورت گرفته علائم مرگ بر اثر مسموميت با گاز منواكسيد ‏كربن در نمونه‌ها كاملا مشهود بود. ‏بر اساس اين گزارش هويت متوفيان به شرح زير است: ‏

دكتر سيد امير ميرباقري 54 ساله، فوق تخصص گوارش و عضو هيات علمي دانشگاه تهران

دكتر سيد نادر ميرباقري 48 ساله، ‌دكتراي علوم آزمايشگاهي

مهندس سيد اميد ميرباقري 44 ساله، شغل آزاد

سيد نظام‌الدين پزشكي 52 ساله، شغل آزاد




    

Wednesday, January 9, 2013

To vote is a right and stealing the vote is violation of the right !

In 2009 presidential election Khamenei-Ahmadinejad cheated in election and stolen millions of Iranian's vote and Ahmadinejad became president by coup. On June 12 ,2013 the 11th presidential election will take place and from now Islamic regime is preparing for the possible massive protest.

These are pictures after 2009 presidential coup:

جهت بحث حول مقوله حقوق بشر پست شده است و نه رد يا تاييد آن




حقوق بشر و افق ديد ما، گفت‌وگوی سپيده شايان با محمدرضا نيکفر


از بی‌حقی مطلق نمی‌توان به مفهوم حق رسید. تجربه‌ای از حق باید امکان‌پذیر شود تا بتوان حق‌خواهانه به انتقاد از وضع موجود پرداخت. انقلاب بهمن بر مبنای تجربه‌ای از حق صورت گرفت: آن کس که حقی نداشت، می‌دانست که حقی وجود دارد و او بر آن شد آن را بخواهد و آن کس که در محدوده خود حقی داشت و از آن آگاه بود، در پی گسترش آن بود. انقلاب اما بر مدار حق پیش نرفت 


راديو زمانه ـ درک ما از حقوق بشر دچار چه محدوديتی است؟ گفتمان حقوق بشر در ايران دارای چه ويژگی‌هايی است که باعث می‌شود محدود باشد؟ فرق مبارزه حقوق بشری و سياسی چيست؟ پيوند آنها و تمايز آنها در چيست؟ نگاه ايجابی به حقوق بشر يعنی چه، و سرانجام اينکه جايگاه حق شادی، حق شاد بودن و شاد کردن، در اين نگاه چيست؟
در گفت‌وگو با محمدرضا نيکفر، نويسنده و پژوهشگر به اين پرسش‌ها پرداخته‌ايم.

***
چرا در ايران، فعاليت‌های حقوق بشری، جلوه محدودی دارد و به موضوعاتی معين منحصر می‌شود؟
محمدرضا نيکفر:
 همه‌چيز به تجربه تاريخی برمی‌گردد. با توجه به اين نکته می‌توان هم بخش پر ليوان را ديد و هم بخش تهی آن را.نخست تبيين مثبت: اکنون واژه "آزادی" برای ما عمقی دارد که ۵۰ سال پيش، ۳۰ سال پيش و ۲۰ سال پيش نداشت. خود مفهوم حقوق بشر اکنون جزءِ جدايی‌ناپذيری از زبان سياسی ما شده است.
اين مفهوم در زبان سياسی پيش از انقلاب، از نظر تواتر استفاده و از نظر وزن ارزشی آن، در جايگاهی بسيار فروتر از نحوه حضورش در گفتار امروزين بود.
لازم است در نظر گيريم که از بی‌حقی مطلق نمی‌توان به مفهوم حق رسيد. تجربه‌ای از حق بايد امکان‌پذير شود تا بتوان حق‌خواهانه به انتقاد از وضع موجود پرداخت.
انقلاب بهمن بر مبنای تجربه‌ای از حق صورت گرفت: آن کس که حقی نداشت، می‌دانست که حقی وجود دارد و او بر آن شد آن را بخواهد و آن کس که در محدوده خود حقی داشت و از آن آگاه بود، در پی گسترش آن بود. انقلاب اما بر مدار حق پيش نرفت. گروهی، برپايه يک اتفاق تاريخی، رهبر آن شد که درکی از حق نداشت، امتيازهايی را در گذشته تاريخی خود از دست داده بود که می‌خواست آنها را از نو به دست آورد و از آنها فراتر رود. قدرتمندان جديد به پايه توده‌ای و نيروی پشتتيبان خود حقی ندادند، حق‌هايی را ستاندند اما امتيازهايی دادند. جمهوری اسلامی، رژيم تبعيض است. برای برقراری آپارتايد، خشونتی اعمال کردند که در حافظه نسل‌های معاصر نظير نداشت. زندان، شکنجه و اعدام موضوع‌هايی شدند که ذهن مبارز ايرانی را بيش از هر چيزی به خود مشغول می‌کردند و می‌کنند.
جنبه تراژيک مسئله اين است که آنچه ذهن فعال سياسی را به خود مشغول می‌دارد، آنی نيست که مشغوليت ذهن و زندگی جامعه و مردم زحمتکش و ستمديده است. بايد بحرانی درگيرد و جنبشی نيرومند به پا شود، تا ميان مبارز پيشرو و مردم هم‌انديشی و همدلی شايسته‌ای پديد آيد.
بی آنکه پای سرزنش در ميان باشد به اين واقعيت اشاره می‌کنم که مبارزان، از مجموعه به‌هم‌پيوسته حقوق بشر بر حقوقی دست می‌گذارند که پاسخ حق‌کشی در زندان و محکمه و تأکيد بر آزادی بيان هستند. اما برای آگاهی‌دهی به مردم و برانگيزاندن آنها بايد به بخش‌های ديگری از کاتالوگ حقوق بشر هم توجه کرد و بيشتر هم توجه کرد.

منظورتان به طور مشخص چه مواردی است؟
بخش‌هايی که به زيست آنها ارتباط مستقيم‌تری دارد. مبارز، ذهنی انتزاعی دارد، می‌تواند حقوق را دسته‌بندی کند، با خوش‌بينی می‌توان گفت که بر اهميت همه آنها آگاهی دارد، اما اين دسته را بر آن دسته اولويت می‌دهد. در اين اولويت‌دهی تجربه خود را معيار قرار می‌دهد و ترتيبی را که گويا منطقی است. مردم اما از تجربه مشخص خود عزيمت می‌کنند. آنها حقوق بشر را نه به عنوان کاتولوگی از مفاهيم و اصول انتزاعی، بلکه مورد به مورد به عنوان حقوقی اندرمی‌يابند که شهروند بايد از آنها برخوردار باشد. اولويت‌های مبارز اولويت‌های رسانه‌ای است، از جنس اولويت‌های روزنامه‌نگار و نويسنده و هنرمند است. مسائل مردم در رسانه منعکس می‌شوند، اما از کانال گزينش و تفسيری که در رسانه صورت می‌گيرد.
بحران سرتاسری، آن موقعيتی است که کل جامعه به رسانه تبديل می‌شود. اين حالتی است که قدرت رسانه‌ای جامعه به شدت بالا می‌رود و عايق‌هايی که به هر دليل ميان بخش‌ها و قشرهای آن وجود دارند، توانايی جداسازنده خود را از دست می‌دهند. در اين حالت مردم بر حق همرسانش، بيش از هر حق ديگری تأکيد می‌کنند: بر حق مجتمع شدن، تظاهرات کردن، بيان آزادانه خواسته‌ها.

لازم است اين را در نظر گيريم که قدرت رسانه نسبت به گذشته بسيار بيشتر شده...
آری، دايره رسانه گسترده‌تر شده و امکان حضور رسانه‌ای مردم بالاتر رفته است. به نظر می‌رسد که با انقلاب رسانه‌ای آنچه در مورد رسايی اندک جامعه در وضعيت عادی و رسانا شدن آن در وضعيت بحرانی گفته شد، نياز به تصحيح داشته باشد. جامعه اينک رساناتر شده است، اما آنچه در رسانه‌های آن رسانده می‌شود، آن حالت ويژه خطاب به يکديگر را ندارد که يکدلی و اراده واحد را برانگيزاند.
اينکه افراد در چه وضعيتی و چگونه می‌توانند از يکديگر در خطاب کردنشان سوژه بسازند، سوژه‌ای که عامل دگرگونی شود، نياز به بحثی ديگر دارد. اما به هر حال اين واقعيتی است که جامعه نسبت به گذشته رسانه‌مندتر شده است، رساناتر شده است.

چرا در شرايطی که جامعه امکان بالايی برای دسترسی به رسانه و بيان خود دارد، توانايی آشکار و قطعيت‌بخشی برای بيان مسائل اصلی خود ندارد؟
مسائل به ندرت با نام واقعی‌شان و محتوای عينی‌شان بيان می‌شوند. همواره چنين بوده و چون چنين بوده، تاريخ بشری اين‌قدر پررنج است؛ در آن مسئله روی مسئله انباشته می‌شود. اگر ما عقل و فهم تبيين مسائل و توافق برای حل آنها را می‌داشتيم، به "شاه و قهرمان و يزدان" نيازی نداشتيم و آن‌سان که در سرود انترناسيونال آمده رهايی خود را به دست می‌آورديم.
در تاريخ توانايی قطعيت‌بخشی برای بيان مسائل وجود ندارد، اما از طرف ديگر تاريخ همانا عرصه طرح و باز شدن و درهم پيچيدن مسائل انسانی است. می‌توانيم رسانه در مفهوم گسترده آن را پهنه‌ای در جامعه در نظر گيريم که در آن مسائل طرح می‌شوند، آن هم به هر نامی، به هر زبانی، به هر شکلی. بر اين قرار سنگ‌نوشته هم می‌شود رسانه. در اين پهنه، در عصر جديد رسانه تخصصی هم شکل می‌گيرد. از آغاز يک رسانه رسمی و حرفه‌ای داريم و يک رسانه غير رسمی و غير حرفه‌ای، مثلا روزنامه داريم و شب‌نامه. شب‌نامه‌ها معمولاً درد مردم را بهتر بيان می‌کنند. پيشرفت تکنيک اکنون اين امکان را داده که شب‌نامه را در روز هم منتشر کرد، آن هم در تيراژی بالا و با خطر کمتری در جريان تهيه و پخش آن.
اکنون در کنار رسانه‌های حرفه‌ای‌، رسانه‌های غيرحرفه‌ای به رکن بسيار درخور اعتنايی در پهنه همرسانش شده‌اند. رسانه‌های به اصطلاح شهروندی −هم − مسائل مردم را بازتاب می‌دهند، به گونه‌ای که با تفسير و تحليل انتقادی آنها می‌توان به تقريری قطعی در اين يا آن مورد رسيد که مسئله‌ای وجود دارد. می‌توان ديد که در آنها درکی از حق و ار‌اده‌ای کمابيش روشن برای حق‌خواهی وجود دارد. مسائل به هر حال نمود می‌يابند، در همه رسانه‌ها. کاملاً مشخص بگوييم: اگر تبيين مسائل مطلوب نيست، که واقعا هم نيست، اين بدون تعارف به مشکلات فرهنگی و سطح موجود آگاهی بر حقوق شهروندی خود و ضعف در نگرش انتقادی نسبت به اساس وضعيت موجود برمی‌گردد. اين مشکل به رسانه‌های حرفه‌ای منتقد هم برمی‌گردد.

يعنی مشکل در اصل به سانسور و محدوديت در انتشار رسانه برنمی‌گردد؟
سانسور مسئله مهمی است، فقط مسئله‌ای "ارشادی"−پليسی−تکنيکی نيست، درونی می‌شود، از درون می‌آيد و صدا را برنيامده خفه می‌کند. ما عمدتاً به وجه تکنيکی و بيرونی سانسور می‌پردازيم و از عمق آن غافليم. ولی حالا فرض کنيم سانسور پليسی وجود نداشته باشد؛ مدتها طول می‌کشد تا بتوانيم درست حرف بزنيم، درست مسائلمان را بيان کنيم.
مسئله‌ای وجود دارد، مشکل تبيين آن را داريم و چون نمی‌توانيم بيانش کنيم يا فکر می‌کنيم با مخاطبمان بايد با زبان ديگری حرف زد، به پرخاش رو می‌آوريم. با اين شبيه‌سازی قصد تحقير ندارم: رفتارمان به کودکی می‌ماند که سردش است، گرمش است، گرسنه‌اش است، اما نمی‌تواند مشکلش را بگويد و به جای آن گريه می‌کند و داد می‌زند. به ياد آوريد برافتادن سانسور با سقوط رضاشاه را. نيرويی وجود نداشت که يک مکتب رسانه‌ای انتقادی خردگرا را برپا سازد و محوری شود تا به صداهای مختلف انتظام دهد، انتظامی که گفت‌وگو را ممکن سازد. در آستانه انقلاب ۱۳۵۷ سواد رسانه‌ای ما بالاتر رفته بود، نويسنده و خواننده بيشتر داشتيم، اما فضا هيجانی‌تر و نيروی حاکم غدارتر و قهارتر از آن بود که "رکن چهارم" استوار شود. در کانون اين نيرو آخوند نشسته بود که اعتقاد قلبی سنتی‌اش اين بود که "رسانه يعنی من"، ِ"رسانه يعنی منبر" و حالا بر آن بود که رقيبانی را کنار زند که از آغاز عصر جديد ايرانی در آستانه مشروطيت، با کينه به رسانه‌های جديدشان نگريسته بود؛ از آغاز بر آن بود رقيبان را سرکوب کند، همه رسانه‌ها را ضميمه "منبر" کند و از آنها "محراب" يعنی ابزار حرب بسازد برای حفظ و گسترش قدرت.
اکنون با تحول تعيين‌کننده در تکنولوژی رسانه و با بالا رفتن سواد رسانه‌ای ما (نياز ما به "مصرف" رسانه و توانايی "خواندن" رسانه) به آن نقطه نزديک‌تر شده‌ايم که بتوانيم بگوييم ديگر اگر محدوديتی وجود دارد، در اصل به عاملی بيرونی برنمی‌گردد و محدوديت اصلی محدوديت ديد و فهم و زبان ماست. اين حدوداً همان محدوديتی است که گفتمان حقوق بشری ما به آن دچار است.

منظور از اين محدوديت چيست؟ گفتمان حقوق بشر در ايران دارای چه ويژگی‌هايی است که آن را محدود می کند؟
ابتدا به يک مشابه ساده توجه کنيم تا مشخص شود مشکل ما تنها به رژيم حق‌کش برنمی‌گردد. به يک مهمانی می‌رويم؛ عده‌ای نشسته‌اند و اتفاقاً درباره حق‌کشی‌های رژيم هم حرف می‌زنند. در همين فضای ساده ظاهراً صميمی حق‌مدار، تبعيضی می‌بينيم ميان دو جنس، رفتار احياناً نابه‌حقی در رابطه با کودکان می‌بينيم، "جوک"‌هايی می‌شنويم در مورد اقوام که بيان خشن تحقير و تبعيض و حق‌کشی هستند، در ريخت‌وپاشی مشارکت می‌کنيم که دور است از عدالت و از آگاهی زيست‌محيطی که پايبندی به حق عمومی بشريت و نسل‌های آينده است.
ما همه حق‌کشی می‌کنيم و چون چنين است رژيمی داريم حق‌کش. رژيم در حق‌کشی بی‌نظير است، اما اتفاقی نيست که عمر درازی يافته است؛ اين چيزی است که بدون همدلی و همدستی گسترده در جامعه ميسر نبوده است.
پس از انقلاب، پرسش مرکزی گروه‌های سياسی طيف چپ اين بود: اين رژيم خلقی است، يا ضد خلقی؟ هرکس می‌گفت خلقی است، حمايت می‌کرد، هرکس می‌گفت ضد خلقی است، مخالفت. من وقتی (از نظر خودم) به شعور سياسی دست يافتم که اين منطق ساده را کنار گذاشتم، چشم بر همدستی‌ها و همپوشی‌های دولت و ملت نبستم، و به اين نتيجه رسيدم که رژيم خلقی است و آنگونه خلقی است که هيچ شکی برای من به جا نمی‌گذارد که بايد با آن مخالف باشم.
اين سخن‌ها به معنای انحراف نگاه از سياست به جامعه و فرهنگ نيست. طبعا برای تحول فرهنگی، تحول اجتماعی و تحول در آگاهی حقوقی لازم است که نظام سياسی دگرگون شود. در اين شکی نيست، اما لازم است به لزوم تحول‌های بنيادی اصالت دهيم، تا حساس باشيم در اين مورد که تحول سياسی بايستی در چه جهتی صورت گيرد. سياست کليد تحول است، اما کدام در را به روی ما خواهد گشود؟ مسئله اين است.
برگرديم به اصل موضوع: گفتمان کنونی حقوق بشری به دنبال شکست مبارزه‌های دهه‌ نخست زندگی خونبار جمهوری اسلامی شکل گرفت. اين گفتمان به تدريج چنان گسترده شد که حضور رسانه‌ای آن از حضور رسانه‌ای گروه‌های سياسی به عنوان گروه‌های سياسی فراتر رفت. اين گفتمان چه بسا حامل باری است يا مدعی حامل باری است که در اصل بايد بر دوش مبارزه سياسی و حزبی قرار گيرد. در دوره‌های افت جنبش، اين تصور ساده‌دلانه جای سياست‌های ساده‌دلانه را می‌گيرد که می‌توان با کنش‌گری رسانه‌ای و مجموعه‌ای فعاليت در رابطه با نهادهای بين‌المللی مشکل رژيم ستمگر را حل کرد و سامانی بر مبنای حقوق بشر ساخت. اين تصور تصريح نمی‌شود، اما می‌توان به سادگی خطوط آن را در اعلاميه‌ها و اکسيون‌ها ديد و از حالت مضمر درآورد.
روشن است که همه ما بايد سپاسگزار افراد، گروه‌ها و سازمان‌هايی باشيم که کارکرد رژيم دينی حاکم را − که جنايت عنوان منصفانه‌ای برای توصيف آن است − در سطح داخل و خارج افشا می‌کنند و توجه ويژه‌ای به کشتار و شکنجه در زندان‌ها دارند. فعاليت‌های بسياری در اين عرصه به نام دفاع حقوق بشر صورت می‌گيرد. با وجود پرارجی و بايستگی اين تلاش، نمی‌بايست از محدوديت‌های گفتمان حقوق بشری انتقاد نکنيم.
نکته مهم اين است که گفتمان حقوق بشر در ايران باری ايدئولوژيک يافته است. حقيقتی که از طريق اين گفتمان تبيين می‌شود، محدود است. باورهای ايدئولوژيک دوران انقلابی‌گری، که از اواخر دهه ۱۳۶۰ بحران و درهم‌شکستگی‌شان آشکار شد، جايشان را به باورهای تازه‌ای دادند، که از آن جمله‌اند ملی‌گرايی، قوم‌گرايی و "حقوق بشر". همان‌گونه که آن باورهای ايدئولوژيک اجازه نمی‌دادند به خواست آزادی توجه لازم شود و ماهيت رژيم حاکم درست تشخيص داده شود، اين بار هم بخش‌های بزرگی از واقعيت در محدوده "نقطه کور" ديد ما قرار می‌گيرند.
مهمترين موضوعی که در گفتمان حقوق بشری گم می‌شود، رابطه حق با ساختار اجتماعی است. بر همين مبنا وقتی در نظر گرفته نمی‌شود که حقوق بشر به عنوان حقوق شهروند تحقق می‌يابد و رعيت در سامان و ساختار اجتماعی دگرگونه‌ای، شهروند و دارای حق می‌شود و تلاش دگرگون‌کننده تلاش سياسی است، حقوق بشر به موضوع‌هايی فروکاسته می‌شود که می‌توان با فاصله و در کارزارهای رسانه‌ای افشاگر به آنها پرداخت. منظور اين نيست که نبايد به آنها پرداخت، منظور نقد يک اتوماتيسم است. وجه ديگر اين موضوع چشمداشت ويژه از نهادهای بين‌المللی و بها دادن و اميد بستنِ گزافه‌گرا به ديپلماسی است و غفلت از "حقوق بشر"ی است که در نهايت چيزی جز سياست نيست و ارج واقعی آن در چشم کانون‌های قدرت جهانی چيزی بيش از يک ابزار نيست.
برخی گرايش‌های چشمگير در گفتمان حقوق بشری ما و در ميان پيش‌برندگان آن اينهايند:
− رفتن در قالب و نقش قربانی، درونی کردن اين نقش، بی‌ميلی به انجام فعاليت آغازگر، فعاليتی جز انجام نقش قربانی.
− اين تصور چشمگير در ميان کنشگران اين عرصه که فعاليت حقوق بشری بديل فعاليت سياسی است و از آن پرارج‌تر است.
− تصوری محدود از حقوق بشر به صورت تمرکز بر نمودهايی چون زندان و سانسور، غفلت از مبارزه در عرصه‌هايی با بار اجتماعی، مبارزه در راه حق کار، حق تحصيل‌، حق مسکن، حق تنفس هوای پاک و همانندهای اينها.
− غفلت چشمگير از اين موضوع که حق بشر، انتزاعی است و در واقعيت همواره به صورت حق شهروند متحقق می‌شود، پس تمرکز بايد بر مبارزه حق‌خواهانه شهروندان باشد.
− همبسته با اين نکته اخير، يعنی تفريط در توجه به شهروند و برانگيزاندن مبارزه او، افراط در چشمداشت از سازمان‌های بين‌المللی.
− و در مجموع محدود بودن نقد حق بشری به نقد رژيم، غفلت آن از نقد جامعه و فرهنگ، غفلت آن از مجموعه حق‌کشی‌هايی که در درون جامعه صورت می‌گيرد و ريشه‌دار بودن آنهاست که چنين رژيمی را بر فراز سر ما نشانده است و عمر آن را چنين دراز کرده است.
فضايی که اين گفتمان ايجاد می‌کند، تا در آن موجه باشد، فضای غمگين قربانيان و آوارگان و بی‌پناهان است. اين فضا، فضای رزمی پراراده، مغرور، مفتخر و شاد نيست؛ به نوعی آغشته به شيعی‌گری است و از اين نظر با طبع ما سازگار است.
منظور از آغشتگی به شيعی‌گری چيست؟
فرهنگ ما ويژ‌گی‌هايی دارد که وقتی از آنها صحبت کنيم می‌فهميم درباره چه سخن می‌گوييم، حتی در آنجايی که ادعايی را درباره آنها، که گزافش می‌دانيم، پس می‌زنيم. ويژگی‌هايی که برمی‌شمريم، تفسيرهايی هستند از تجربه‌هايی در زندگی و تفسيرهايی اينچنين را نمی‌توان باطل کرد؛ کاری که می‌توان کرد آن است که تفسير بهتری را دربرابر آنها گذاشت که می‌بيند آن تجربه‌هايی را که تفسيرهای مورد انتقاد آنها در نظر گرفته‌اند و ظاهراً عزيمت‌گاهشان آنها هستند. با اين توضيح‌ها جمله‌هايی را می‌گويم در حد تفسير و برداشت، نه مدعای علمی سنجيده، به صورتی روشمند سنجيدنی، اثبات‌پذير يا بطلان‌پذير.
شور حسينی" ما را درمی‌گيرد، قيام می‌کنيم، فورا فرو می‌نشينيم و سپس توکل و تقليد می‌کنيم. در دوره شکست منتظر می‌مانيم، تقيه می‌کنيم، از اين امامزاده به آن امامزاده می‌رويم، لابه و زاری می‌کنيم، در همان حال به انتظار زندگی‌مان را می‌گذرانيم، وقت حرکت که شد، در تشخيص لحظه وامی‌مانيم، ترجيح می‌دهيم منتظر بمانيم. شهدا را می‌ستاييم، اما حساب کار و منافع بقای خود را دقيقاً داريم. در همه موارد ناکامی، مقصر ديگران هستند. در همه حال ما سوگوار و غمزده‌ايم، خاصه در جمع. شادی از آن اندرونی است، نوحه‌سرايی از آن بيرونی.
اينها همه خصوصيات شيعی‌گری هستند. منظور اين نيست که مقصری جدا از ما وجود دارد به اسم مذهب شيعه. نه، به هيچ وجه! اين بساط را خود ما آدم‌ها درست کرده‌ايم. گريه‌کن اگر نباشد، روضه‌خوان وجود نخواهد داشت. به قول يک دوست ارمنی، ارمنی‌های ما هم شيعه‌اند.
بزرگترين پيشرفت در انديشه سياسی ما اين است که دست از ثنويت دولت−ملت بکشيم. منظور چنين دوبينی‌هايی است: "دولت ستمگر، ملت ستمديده"، "دولت بد، مردم خوب"، "دولت دروغگو، مردم راستگو". همين دولت فعلی را در نظر گيريد: بدون مجموعه‌ای از همپوشی‌ها ميان آنها و ما، بدون مجموعه‌ای از همدستی‌ها و همکاری‌ها، رشوه‌دهی‌ها و رشوه‌گيری‌ها، آخوندها نمی‌توانستند شش ماه سر کار بمانند.
وقتی بتوانيم رشوه دهيم تا کارمان پيش رود، چرا زحمت بکشيم و دم از حق بزنيم؟ "زرنگی" ايرانی جای کمی برای حق‌خواهی می‌گذارد، چون با زرنگی بسياری از چيزها را می‌توان به دست آورد. ما تأکيد ضعيفی بر حق داريم و همچنين تأکيد ضعيفی بر حقيقت. "حقيقت" ما بی‌اندازه شکل‌پذير و منعطف است. با تبصره‌هايی که به کلک شرعی می‌مانند، می‌توان هر حکمی را از قاطعيت انداخت و به سادگی راست و دروغ را درهم‌آميخت. يک وجه ديگر اين بی‌توجهی به حقيقت، عامی‌گری عميقی است که آن هم از خصوصيات بارز شيعی‌گری است.
خلاصه‌ کنم: دپرسيون، دورويی، عامی‌گری، تقيه، انتظار و ... زرنگی. منظورم از آغشتگی به شيعی‌گری اينهايند و هم‌چنان که گفتم شيعه يک پديده تحميلی و بيرونی نيست. دست‌پرورده خودمان است، مکتبی است که بنايش کرده‌ايم و در آن آموزش می‌بينيم.
ما اگر بخواهيم به حقوق شايسته شهروندی دست يابيم، تنها کافی نيست که از شر دولت فعلی رها شويم. بايد از اين سبک رفتار با حق و حقيقت هم دست شوييم. در مورد حقيقت بايد سخت‌گيرتر باشيم، توکل نکنيم، تقليد نکنيم؛ و حق‌جو باشيم، حتی آنجايی که به نفع‌مان نيست. پس نبايد تقيه نکنيم، نبايد زرنگی کنيم، نبايد دورو باشيم. نهادهای ما و قراردادهای مضمر و صريح اجتماعی ما لازم است دگرگون شوند، تا به اندازه‌ای لازم برای يک مدنيت شايسته فاصله بگيريم از خلق و خويی که مربيان اصلی‌اش آخوندها هستند.

شما گستره حقوق بشر را شامل چه حق‌هايی می دانيد؟
حق، در جامعه موجوديت می‌يابد. در نهايت يک حق بشری محض وجود دارد، و آن حق برخورداری از حق است. پديداری ضرورت اين حق انتزاعی را می‌بينيم، آنجايی که فرد منتزع می‌شود از جامعه‌اش. هانا آرنت، در اين رابطه مثال موقعيت آوارگی را می‌زند. مثال ديگری که می‌توانيم بزنيم، مثال سلول انفرادی يا اتاق بازجويی است. در اينجا فرد برکنده شده است از همه حمايت‌ها، دوستی‌ها، محبت‌ها. موقعيت شکنجه هم طبعاً جزئی از اين وضعيت است. در زير شکنجه ،آخرين حريم هم دريده می‌شود که پوست تن است.
حق بنيادين بشری به عنوان موجود اجتماعی، حق قرار نگرفتن در چنين موقعيت‌هايی است. حق بشر آن است که اين گونه منتزع نشود و همواره ضميمه باشد به جمعی حمايت‌کننده، متکی باشد به همبستگی، به امکان گفتن و شنيدن. حقوق در معنای مشخصشان، نه در آن معنای محضشان، حقوق مشارکت در جامعه و گسترش حق و ژرفابخشی به حق در آن است. آنچه خلاف حق عمل می‌کند، تبعيض است، و هر تبعيضی می‌تواند در امتداد خود فرد را منتزع کند، به بشر محض در يک اتاق تهی فروکاهد و حريم مصون‌ساز جسمش را که پوست اوست بردرد يا روان او را درهم‌کوبد. آری، هر تبعيضی اين پتانسيل را دارد که به تجرد فرد يا گروهی از افراد منجر شود. سلول انفرادی، ايستگاه آخر تجرد است؛ حرکت اما از جايی شروع می‌شود که گاه به نظر بی‌آزار می‌آيد. جهان پر از وسوسه و مخاطره است، پس بايد مواظب باشيم. همه ما می‌توانيم زندانبان و شکنجه‌گر شويم.
با اين توضيح، حق بنيادی حق برخورداری از حق، و حق در معنای برخوردارانه‌اش حق مشارکت است. در بيانی منفی، ناحق آن چيزی است که خلاف امکان مشارکت باشد، تبعيض‌آور باشد. بر اين قرار مبارزه حق‌مدارانه مبارزه عليه همه شکل‌های تبعيض است. اما تنها بخشی از اين مبارزه می‌تواند حقوق بشری در معنای اخص آن نام گيرد: آن بخشی که به حق داشتن حق برمی‌گردد، آن بخشی که در خدمت ايجاد جامعه‌ای است که تازه برخوردار از آن سامان می‌شود که حقوق اعضای خود را بهينه کند. اينها همان حقوقی هستند که در اعلاميه حقوق بشر آمده‌اند. اين اعلاميه، همچنان باکيفيت‌تر و معتبر از هر متن ديگری در امر فهرست کردن حقوق اساسی بشر است. اگر امروز نوشته می‌شد، می‌شد تقريرهايی را پيشنهاد کرد حاوی تأکيدهايی حاصل از تجربيات دهه‌های اخير.
ما ولی در عمل فهرست حقوق اساسی انسانی را بازنويسی و تفسير می‌کنيم. ما می‌توانيم اعلاميه ۱۹۴۸ و هر متن ديگری از سنخ آن را ناديده گيريم، در عوض مجموعه‌ای از بيانيه‌های فارسی را (بيانيه‌هايی را که مدام در اينترنت می‌بينيم)، بدون يک گزينش معيارمند پيشاپيش، بر‌گيريم و بر پايه آنها حقوق اساسی را بنويسيم. تصور من اين است که در اين حال تنها به اصولی می‌رسيم که به آزادی‌های اساسی مربوط می‌شوند (حق بيان، مصونيت جسمی ...).
از اين امر تفسيرهای مختلفی می‌توانيم داشته باشيم، که شايد مهمترين‌شان اينها باشند: رژيمی غدار و خون‌ريز بر کشور حکم می‌راند و حقوقی که ما برای آن می‌جنگيم، حقوق ابتدايی برای دستگير نشدن به هر بهانه‌ای و در صورت دستگير شدن شکنجه نشدن و برخورداری از حق دادرسی است.
تفسيری بديل: رژيم جنايتکار است، اما نفس اينکه ما برای دست‌يابی به ابتدايی‌ترين حقوق می‌گنجيم، نشان‌دهنده آن نيز هست که در ابتدای راه هستيم! البته می‌توان با رژيمی درگير بود که ابتدايی‌ترين حقوق انسانی را رعايت نمی‌کند، می‌توان در اين مورد افشاگری کرد، خواستار برخورداری از آن ابتدايی‌ترين حقوق شد، اما در همان هنگام در بسياری از عرصه‌های هماورد بر رژيم چيره بود. ما ولی با اين تصور اعلاميه نمی‌دهيم. اعلاميه، کل رزم ماست و ما در آن لحظه پنداری در ابتدای راه هستيم.
تکرار می‌کنم: ما در عمل فهرست حقوق اساسی انسانی را بازنويسی و تفسير می‌کنيم. وقتی اين گونه به مسئله بنگريم، ديگر به کاتولوگ حقوق بشر، به عنوان سندی بيرونی نمی‌نگريم و از متافيزيک حقوق بشر رها می‌شويم. در اين حال عرصه‌ای اصيل گشوده می‌شود برای بحث درباره گستره حقوق بشر. به باور من اين گستره در تقابل قطبی با نظام تبعيض است که زندان نوک کوه يخ آن است، چکيده همه رذايل آن است.

فرق مبارزه حقوق بشری و مبارزه سياسی در چيست؟
مبارزه با نظام تبعيض، مبارزه سياسی است. مبارزه حقوق بشری در معنای اخص آن بخشی از اين مبارزه است با تمرکز بر محور حقِ برخورداری از حق. هيچ تقابلی ميان مبارزه سياسی و مبارزه حقوق بشری وجود ندارد. ولی بايستی ميان آنها بر اساس حوزه‌های اختصاصی تمايز قايل شد. وقتی ببينيم که بار اصلی مبارزه سياسی بر دوش مبارزه حقوق بشری در معنای اخص آن می‌افتد، بايد بدانيم که اشکالی وجود دارد. نبايد ذوق‌زده شويم، از اين که می‌بينيم همگی، کنشگران "حقوق بشر" شده‌ايم. به سادگی می‌توان پی برد، بسياری از سنگرها خالی شده‌اند، سنگرهايی برای پيشبرد تقابل در عرصه جامعه.
وقتی ببينيم که بار اصلی مبارزه سياسی بر دوش مبارزه حقوق بشری در معنای اخص آن می‌افتد، بايد بدانيم که اشکالی وجود دارد. نبايد ذوق‌زده شويم، از اين که می‌بينيم همگی، کنشگران "حقوق بشر" شده‌ايم. به سادگی می‌توان پی برد، بسياری از سنگرها خالی شده‌اند، سنگرهايی برای پيشبرد تقابل در عرصه جامعه.
اين حضور همگانی در سنگر حقوق بشر، در خارج از کشور است که رخ می‌دهد. اشکالی ندارد، به شرط آنکه کارهای ممکن و لازم ديگر فروگذاشته نشوند. در خارج از کشور نيز می‌توان در تقويت جامعه مدنی درون کشور کوشيد.
با اين ديد، می‌توان به نقص‌های مبارزه در حوزه حقوق بشر هم بهتر پی برد. ما در اين حوزه برخلاف آنچه می‌نمايد، بسيار ضعيف هستيم. هنوز کانون‌هايی نداريم که برخوردار از امکانات لازم باشند: آرشيو، وکيل، مترجم، رسانه ... کار عمده‌ای که صورت می‌گيرد دادن بيانيه است، نوشتن نامه‌هايی است که چه بسا ترجمه نمی‌شوند تا به دست مخاطب اصلی‌شان برسند، و گاه‌گاه انجام تظاهراتی.

مبارزه سياسی به چه شکل می‌تواند به مبارزه حقوق بشری گره بخورد؟
به دو شکل. در "رويکردی انتقادی و سلبی" و در "رويکردی ايجابی". در رويکرد سلبی می‌گوييم چه نباشد، در رويکرد ايجابی می‌گوييم چه باشد.
ما مهارتی که داريم در رويکرد انتقادی است، يعنی مثلا طرح اينکه شکنجه می‌کنند و شکنجه نبايد باشد.
در رويکرد ايجابی، بايد بگوييم برای چه مبارزه می‌کنيم، برنامه مثبتمان چيست و می‌خواهيم چه سامانی برقرار شود تا حقوق بشر در ايران متحقق شود. در اين رويکرد ايجابی بايد طرحی از يک زندگی شايسته پيش گذاريم. انديشه بر اين طرح باعث می‌شود که محدوديت‌های ذهن و فرهنگ سياسی خود را دريابيم، و از طريق بحثی که درمی‌گيرد، به محدوديت‌های نگاه انتقادی و سلبی خود هم پی ببريم.
نظر من اين است: آنقدر ما درگير سلب شده‌ايم، که از ايجاب غافل مانده‌ايم. وحدت‌ها و همنظری‌ها در ايران گرد سلب و نفی است، نه بر سر مفاهيم و طرح‌های اثباتی. اثبات ما را از هم جدا می‌کند، نفی دور هم جمع می‌کند!
اين "منفيت"، افق ديد ما را در زمينه حقوق بشر محدود کرده است. اگر رويکرد مثبت ما تقويت شود، آنگاه در زمينه حقوق بشر تا حد شايسته‌ای بيشينه‌خواه می‌شويم، اما اکنون تا حد دردانگيزی کمينه‌خواه هستيم. خواست‌‌های ما معمولا اين‌ها هستند: دستگير نکنيد، شکنجه نکنيد، اعدام نکنيد! اين خواست‌ها به حق هستند و ذره‌ای نبايد در پيشبرد آنها کوتاهی کرد، اما صرفا با آنها نمی‌توان همه الزام‌های کاتالوگ حقوق بشر را پوشاند.

اگر در پی مفاهيم و طرح‌های اثباتی باشيم در پيوند با حقوق بشر، چه گستره‌ای در مقابل ما باز می‌شود؟
در طرح ايجابی ما يک زندگی شايسته بشری را در نظر می‌گيريم که در آن انسان فقط آزار نمی‌بيند، اين توانايی و امکان را هم دارد که سعادت خود را متحقق کند. همبسته با ايده سعادت ايده شادی است. ما در طرح ايجابی حق شادی را به عنوان يک حق بنيادی بشری در نظر می‌گيريم. من پيشتر هم در جايی گفته‌ام اگر قرار باشد يک قانون اساسی نوشته شود در يک خط، من پيشنهاد می‌کنم چنين باشد: انسان‌ها حق دارند شاد باشد!
ايده مثبت حق شادی باعث می‌شود ما بهتر وضعيت کنونی را ببينيم، بهتر دريابيم که شکنجه‌‌ای که در زندان‌ها می‌دهند، فشرده شکنجه عمومی انسان‌هاست که کسی در ايران امروز از آن در امان نيست. سيستم، انسان‌های مغموم، دپرسيو و سرافکنده می‌خواهد. ايده حق شادی، به ما اجازه نقد همه‌جانبه‌تری از سيستم را می‌دهد. سيستم فقط مخالفان فعال خود را شکنجه نمی‌کند، کل جامعه شکنجه می‌بيند.
شادی و آزادی توأم هستند. آزادی‌خواهی در عصر جديد مراحلی را طی کرده و طی تکاملی مراحل باعث شده که گام‌به‌گام مفهوم آزادی غنی‌تر شود. آزادی در ابتدا استقلال گروهی و ملی بوده است، به تدريج در آن عنصر استقلال فردی تقويت شده. اکنون از مرحله سلب (آزادی از...) گذشته و به مرحله ايجاب (آزادی برای...) رسيده است. حق ما فقط اين نيست که رژيم ظالمی نداشته باشيم، حق ما فقط اين نيست که شکنجه نشويم، حق ما اين است که بتوانيم سعادت خود را پی گيريم و خود، معنای سعادت را برای خودمان بيابيم. برای تشخيص سعادت به "ولی" نياز نداريم. اين معنای آزادی است. در اين معنا بار ايجابی و سلبی آن به هم گره می‌خورند.

Sunday, January 6, 2013

جهت بحث پست شده است و نه تاييد يا رد


حقوق بشر و نیروهای مخالف آن، جلال ایجادی

دفاع از حقوق بشر بر پایه طبقاتی، مذهبی، نژادی، سیاسی، ایدئولوژیکی نیست، حقوق بشر بر پایه اومانیسم و ارزش های انسانی استوار است. حقوق بشر کمونیستی نداریم، حقوق بشر اسلامی نداریم، فقط حقوق بشر داریم. 


سراسر حکومت جمهوری اسلامی جز نقض حقوق بشرو قتل های سیاسی و زنجیره ای وسرکوب افکار وآزادی اندیشه چیزدیگری نبوده است. باین لحاظ یکی از عرصه های اساسی مبارزه سیاسی در ایران دفاع از حقوق بشر بوده ومیباشد. در فرهنگ سیاسی ایران بخاطر فشار دیدگاه اسلامی و مارکسیستی و ناسیونالیستی، دفاع از اعلامیه جهانی حقوق بشر همیشه مورد توجه قرارنگرفته است وتلاش کوشندگان این راه پیوسته مورد سرکوب و مخالفت و انتقاد قرارداشته است. اسلامگرایان احکام اسلام را برتر از حقوق بشر اعلام نموده و مارکسیستها ایدئولوژی خود را برتراز منشور حقوق بشر تلقی کرده و حقوق بشر را بورژوائی قلمداد میکنند. حال آنکه نوع بشر مقوله همه گیر بوده و احترام به حقوق بشر مشمول حقوق بنیادی همه انسانها ست.
حقوق بنیادی انسانی
فکراصلی حقوق بشر از اومانیسم سرچشمه میگیرد. رونسانس در اروپا، عصرروشنگری و فلاسفه قرن هیژدهم، انقلاب فرانسه، متفکران قرن نوزدهم آلمان و نیزکشفیات انسان شناسی ازجمله عوامل زمینه ساز این تحول فکری بشمار میایند. این زمینه تاریخی با تراژدی های قرن بیستم مانند کشتاردهها میلیون در دوجنگ جهانی، جنایات نازیسم و استالینیسم و کشتار اتمی 200000 نفردر هیروشیما و ناکازاکی، وجدان انسانی را بیدار ساخت و اندیشه اومانیستی را پرورش داد.
در برخی مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر که در 10 دسامبر 1948 به تصويب رسيد میاید:
ماده یکم: "تمام افراد بشر آزاد زاده می شوند و از لحاظ حيثيت و کرامت و حقوق با هم برابرند"
ماده دوم: "هر کس می تواند بی هيچ گونه تمايزی ، به ويژه از حيث نژاد ، رنگ ، جنس ، زبان ، دين، عقيده ی سياسی يا هر عقيده ی ديگر ، و همچنين منشاء ملی يا اجتماعی ، ثروت ، ولادت يا هر وضعيت ديگر، از تمام حقوق و همه ی آزادی های ذکر شده در اين اعلاميه بهره مند گردد..."
ماده سوم: "هر فردی حق زندگی ، آزادی و امنيت شخصی دارد."
ماده چهارم: "هیچ کس را نمی توان در بیگاری یا بردگی نگه داشت؛ برده داری وبرده فروشی به هر شکلی ممنوع است."
ماده پنجم:"هیچ کس را نمی توان تحت شکنجه، مجازات یا رفتاری قرارداد که ظالمانه، یا بر خلاف انسانیت ویا توهین آمیز باشد."
ماده هیژدهم: "هر شخصی حق دارد از آزادی انديشه ، وجدان و دين بهره مند شود..."
ماده نوزدهم: "هر فردی حق آزادی عقيده و بيان دارد و اين حق مستلزم آن است که کسی از داشتن عقايد خود بيم و نگرانی نداشته باشد و در کسب و دريافت و انتشار اطلاعات و افکار ، به تمام وسايل ممکن بيان و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد."
در واقع حقوق بشر دربرابرخودکامگی و خودسری دولت ها و قدرت سیاسی و تباه شدن جان و حقوق انسانها شکل گرفته است. بنابرتعریف بالا حقوق بشر مبتنی بر حقوق سیاسی وفرهنگی وانسانی است. حق انسان برای زندگی کردن آزاد وبدوراز هرگونه بردگی یک اصل اساسی است. هیچ مقام و نهاد و دولت و طبقه ای نمی تواند کسی را بخاطر عقایدش به زندان بیاندازد و جانش را بگیرد. انسانها بدور از هرگونه تمایز وتبعیض برابرند و دارای آزادی اندیشه وبیان هستند. این اصول ساده و بنیادی به ارزش انسانی رجوع داده وعلیرغم تفاوتهای افراد، به گوهر یگانه و کرامت آنان توجه دارد.
نیروهای ناقض حقوق بشر
درطول تاریخ ودر جوامع گوناگون این حقوق انسانی پایمال شده است و انسانها پیوسته مورد ستم ویا محدودیت قرارگرفته اند. از نظر جامعه شناسی نقض حقوق بشربرپایه تصمیم نیروهای اجتماعی گوناگون صورت میگیرد. در کنار حکومت ها که اغلب نقش اصلی در سرکوب را بازی میکنند، نیروها و نهادهای دیگری نیز در نقض حقوق بشر فعالند. این نیروها کدامند؟
یکم دولت ها. حکومت ها بمثابه نیروی مسلط متشکل انحصار گرا همیشه در پی محدود کردن جامعه مدنی و عملکرد شهروندان هستند واین دولت ها به لحاظ وابستگی به اقشار اجتماعی ونیز خاصیت عملکرد خودمختارانه خود و مشروعیت بخشی باعمال خود، از حقوق و آزادی جامعه مدنی میکاهند وخودسری خودرا جلوه قانونی می بخشند. دولت ها بلحاظ وابستگی به اقشار اجتماعی امتیاز دار و نیز ساختار ویژه خود که برپایه خودمشروعیت بخشی استوار میباشد، پیوسته تمایل به محدود نمودن حقوق جامعه مدنی داشته وبه اقدامات خودسرانه روی میاورند. دولت ها چه استبدادی و چه دمکراتیک با شدت و ضعف در جستجوی انحصارو تحمیل اراده خود به جامعه هستند. میان دوقطب جامعه، از یکسو جامعه مدنی و شهروندان که در جهت آزادی و حقوق تلاش میکنند واز سوی دیگر عملکرد حکومت وسازمان اداری و کنترل و نیز سرکوب آن که در تحکیم انحصارخود میباشد، کشاکش ادامه مییابد و اغلب حقوق فردی پایمال میگردد. مقابله با خودسری دولت ها و افشای نقض حقوق بشر در عرصه بین المللی یک وظیفه اساسی بشمارمیاید. اغلب کشورهائی که امضاکننده پیمانها هستند خود ناقض حقوق انسانی میباشند. درکشورهای آزاد وجدان عمومی هوشیارتر و حساستر بوده ومحدودیت برای دولت ها گسترده تر میباشد وبعلاوه رسانه ها وسازمانهای حقوق بشری بلافاصله وارد عمل میشوند، حال آنکه در کشورهای دیکتاتوری امکان عمل ضعیف بوده و سازمانهای بین المللی همیشه از تاثیر لازمه برخوردارنیستند. علیرغم این محدودیتها، اعتراض علیه زندان و شکنجه، افشای دروغ دولتهای متجاوز و ایجاد فشار بین المللی انزوای بیشترآنها را در پی خواهد داشت.
دوم احزاب و سازمانها و انجمن ها. این تشکلات پیوسته بلحاظ "سانترالیسم حزبی" و یا دیسیپلین تشکیلاتی ویا اختلاف نظرات که مورد قبول اکثریت ویا بخشی از اعضای با نفوذ نیست، به حذف اندیشه و نظر دست میزنند. حذف افکار دیگران باادعای رعایت نظر اکثریت صورت گرفته و شخص مخالف ویا اقلیت دیگر حتا قادر نیست بیان آزاد وراحت داشته باشد. البته این شگردها با توطئه و عوامفریبی همراه بوده، وسرکوب نظرات شکل قانونی بخود میگیرد. روشن است که اقدام یک حزب سیاسی برپایه یک تصمیم همگانی و یا تصمیم اکثریت صورت میگیرد. ولی آنچه که در شرایط سانسور در دستور کار قرارمیگیرد به کنار نهادن ویا پوشاندن و یا سانسور مستقیم دیدگاه وبیان آن میباشد. حذف نظرگاه دیگران تحت عنوان وبهانه "نظر اقلیت"، "احترام به ارزش حزبی"، "احترام به مقدسات توده"، "مقابله با تند روی"، "جلوگیری از جریحه دارشدن"، "ممانعت از اخلال" وغیره، جز نقض حقوق بشر چیز دیگری نمی تواند باشد. در این سازمانها خودسانسوری وکرنش و سازش منحط بخشی مهمی از اعضا ضامن غلبه خط سانسوروحاکمیت بوروکراتها است. مکانیسم های حزبی در تناقض با شکوفائی اندیشه وآزادفکری بوده و در پی سرکوب نمودن پدیده روشنفکری میباشند. بدین لحاظ روشنفکران اغلب مورد طرد دستگاه سازمانی قرارمیگیرند.
سوم نیروهای متخاصم ودر گیرو نیروی فشار. این نیروها در جدال مستقیم نظامی و غیر نظامی برای تقویت موضع خویش و تضعیف رقبای خود از پخش نظر و افکار دیگران جلوگیری کرده، ایجاد خطر جانی نموده و به حذف دیگری روی میاورند. شرایط جنگ داخلی ومبارزه حاد گروهی وگرایش به کسب قدرت، تمایل به نظرواحد را تقویت نموده و شرایط را برای سرکوب اندیشه مهیا میسازد. ابراز نظر مخالف بمثابه امری که به دشمن کمک رسانی میکند تلقی شده و سانسور و خود سانسوری محور مدیریت افکار مخالف میگردد. در جوامعی که جنگ داخلی وجود دارد اینگونه کردارها بسیار رایج است. سازمان مجاهدین و سانسور قدرتمند درونی آن وتعرض علیه نیروهای دیگر بیان سیاست حذفی و نقض حقوق بشر از جانب این سازمان است. در زمان پهلوی عملکرد درونی سازمانهای چریکی و تصفیه خونین اعضا مخالف خط مشی رهبری و طرح ایدئولوژی "امنیتی" با هدف نفی قاطع نظرات مخالف و حقوق سیاسی دیگران صورت میگرفت. در چنین شرایطی آزادی اندیشه و حق بیان با قدرت پایمال میشود وسیاستگرائی مزمن وبیمار به سانسورگرائی مخرب کاملن میدان میدهد.
چهارم نهادهای رسانه ای. رسانه ها از آنجا که دربسیاری از مواقع به نیروهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی وابسته بوده و یا بسانسور تمایل دارند، به حذف افکار و اخراج روزنامه نگاران مستقل دست زده و خودسانسوری را نیز رشد میدهند. البته واقعیت استقلال رسانه هاو دمکرات بودن هیات دبیران نقش مهمی در تحمل نظر مستقل روزنامه نگار و مقاومت دربرابر نیروهای فشار دارد. ولی بهرحال سانسور بشکل های گوناگون عمل میکند وحقیقت اینستکه حذف نظر روزنامه نگاران دربسیاری از اوقات با سکوت خود آنها نیزمواجه میگردد زیرا ملاحظات شغلی و مالی، اینان را بسکوت وادار میکند ویا آنهاپیشاپیش به خودسانسوری اقدام میورزند. خیلی از روزنامه نگاران فاقد شجاعت و درک پیشرو میباشند ودر عمل با سانسورمیسازند. رسانه هائی که از استقلال نسبی برخوردارند بطور مسلم افشاگر نقض حقوق بشر توسط دولتها میباشند، ولی از یاد نباید برد که خود رسانه های دولتی و غیر دولتی گرفتار سانسور بوده و حقوق همکاران خود را همیشه رعایت نمی کنند. مدیران این رسانه ها با زیرکی و شگرد برای حفظ مقام خود روزنامه نگاران را به "معقول نمودن" موضع خود ویابسکوت وادار میکنند و باعث انحطاط اندیشه آزاد وجستجوگری جدی میگردند.
پنجم نیروهای سنت ودین. سنت ها وادیان ار آنجا که محافظه کارهستند، در پی حفظ تابوها، جزمیات و مقدسات خویشتند و از جایگاه و قدرت خود در ذهن توده ها نگهداری میکنند. برای ادیان، کنترل اجتماعی از طریق کنترل اذهان صورت میگیرد؛ افراد و افکار باید تابع این اعتقادات بوده و خطای بزرگ در نفی مقدسات، توام باطرد و مرگ میتواند باشد. اسلام برپایه عدم بردباری دیگراندیش و تمایز بین افراد بنا شده است: مومن، منافق، مرتد، کفار، یهود ، نصارا، زن، برده وغیره، همه این گروهبندی ها از برابری و حقوق وارزش یکسان برخوردار نیستند. در قرآن فقط مومن طرفدار پیامبر اسلام نزدیک به خدا و قابل احترام است و آنچه که اصل است، اصل نابرابری است. اسلام دین حقوق بشر و آزادی و دمکراسی نیست، بلکه در تناقض با این ارزش های برابری طلبی بوده و خود را تنها معیار حقیقت دانسته وهرچه بیرون از این دین است را باطل میداند. دراسلام بشر بودن به خودی خود هیچ حقی برای کسی نمی آفریند. بشربودن ایجاد تکلیف ووظیفه اجرای تکلیف میکند وکسی صاحب حق است که "حق" دین اسلام رابشناسد وبنابراین غیر مسلمان وبرای شیعیان غیر شیعه فاقد حق هستند. از نظر مابطور مسلم درباره حقوق مسلمان بعنوان یک شهروند مانند هر فرد معتقد دیگر شکی نیست. از نظر حقوق بشر، یک شهروند مسلمان مانند هر شهروند دیگر، معتقد ویا ناباور، دربرابراستبداد وخشونت بطرز قاطع قابل دفاع است. کرامت وشرافت انسانها به ارزش انسانی آنها بستگی دارد ونه به دین آنها. حال آنکه دین و ایدئولوژی ناقض حقوق بشرهستند زیرا تفاوت بین انسانها قائل شده و به تقسیم بندی گروه پست و گروه برتر دست میزنند واز جان و حقوق انسانی وآزادی آنها به یکسان دفاع نمی کنند. جنگ های مذهبی در طول تاریخ ویا فرقه گرائی مذهبی و قدرت مذهبی پیوسته به اذیت وآزار دیگراندیشان پرداخته و به کشتار دیگران اقدام کرده اند. فدائیان اسلام آدمکش بودند و اسلام حکومتی نیز آزادی کش است.
دوارزش حیاتی دیگر
بجرات میتوان دونکته دیگر را با توجه به روح اعلامیه جهانی حقوق بشربعنوان حقوق اساسی انسانی مورد تاکید قرارداد، یکی حقوق بشر در عرصه زیست محیطی و دیگری حقوق بشر در مورد حافظه تاریخی افراد اعدامی وتیرباران شده.
در عرصه زیست محیطی. سیاستمدار فرانسوی "استفان هسل" یکی از نویسندگان اعلامیه حقوق بشرمصوبه سال 1948، چندی پیش میگفت ما در زمان نگارش منشور به اهمیت محیط زیست واقف نبودیم و از سی سال به اینسو متوجه شدیم که منابع طبیعی محدود هستند و نمی توان بر منطق مصرف افسارگسیخته پافشاری کرد وبنابراین حفظ محیط زیست یک اصل اساسی است. با توجه به این گفته میتوان بیان کرد که دیدگاه اولیه منشور حقوق بشر، بر آزادی های فردی و اجتماعی تاکید داشت و سپس نگاه دقیق تر پیمان های منشور دستیابی به آزادی فردی و اجتماعی را مشروط به آزادی های اقتصادی، فرهنگی و جنسیتی دانست و آخرین تحولات فکری حقوق بشری برمبارزه با آلودگی وویرانگری زیست محیطی و نگهداری و حفظ طبیعت و منابع آن برای نسل های آینده پافشاری میکنند. در مورد محیط زیست اصل مطلب در این استکه انسان در رابطه ارگانیک با جنبه های دیگری بیودیورسیته ویا گوناگونی زندگی بوده و رابطه انسان با طبیعت و منابع طبیعی مانند آب و هوا وخاک و تنوع گیاهی و حیوانی یک رابطه دینامیک، ارگانیک و حیاتی است. انسان محروم از محیط زیست سالم وشاداب بناگزیر فاقد سلامتی میباشد. حق زندگی برای انسان در ضمن بمعنای حق نفس کشیدن و سالم زیستن است. تخریب محیط زیست و آلوده کردن آب و هوا و زمین، بمعنای محروم نمودن انسان از یک زندگی عادی وسالم است. رشد بیماری های خطرناک مانند سرطان و بیماری های ریوی وخونی که از جمله بخاطر آلودگی محیط زیست است جز نفی حقوق انسانی چیز دیگری نیست. نظام سرمایه داری با عطش بیسابقه در پی کسب سودحداکثر بوده و جامعه را به تخریب سریع منابع و مدل تولید و مصرف بیکران سوق میدهد. ویرانگری های ناشی از این مدل انسان را از محیط زیست سالم محروم ساخته و بحران های اقلیمی و زیستبومی را دامن زده و زندگی انسانی را مواجه با خطرات مهلک مینمایند. دفاع از محیط زیست سالم، دفاع از زندگی سالم برای جسم وجان وروح انسانهاست. محیط زیست پاک ازاصول پایه ای حقوق بشربشمار میاید.
در عرصه حق حافظه. درمورد حقوق در زمینه حافظه تاریخی جان باختگان مطلب بدین قرار است که ذهنیت تاریخی انسان و ذهنیت امروزی انسان یک کلیت را تشکیل میدهد و این مجموعه جزو هستی اوست. گرفتن جان فرد توسط استبداد بمعنای پایان یافتن کلیت فرد نیست. خاطره ها و اندیشه ها و نوشته ها و صداها، که بیان شخصیت فرد است ادامه می یابند وما تداوم جان وروح تیرباران شده را در این پدیده ها می بینیم و حس میکنیم. بقول فیلسوف اومانیست فرانسوی "میشل سر"، ما زنده گان به سرگذشت وداستان خود نیازداریم تا زندگی کنیم. باید به گفته این فیلسوف افزود که جان باختگان نیز برای اینکه ادامه پیدا کنند به داستانها و خاطره هایشان نیازمندند. گفتگو وتبادل تجربه های دیروز و امروز میان نسلهای گذشته و کنونی ادامه پیدا میکند و ما نمی توانیم این گفتگو و تبادل را قطع کنیم. اگر حقوق بشر از کرامت و شرافت انسانی سخن میگوید مرگ تحمیلی به این کرامت و شرافت پایان نمیدهد. آنهائی که زیر شکنجه و فشارجان خود را از دست دادند و از تولید فکری بازایستادند، با اثرات خود به حیات روحی و معنوی خود در اشکال و ابعاد گوناگون ادامه میدهند وحق آنهاست تا در تاریخ کوچک وبزرگ بمانند. در طول تاریخ مستبدان افراد مخالف را نابود کردند، کتابهای آنان را سوزانند، عکس های آنان را حذف کردند، نام آنان را از نوشتارها سانسور نموده و برداشتند، سنگ گور آنان را شکستند، سخن گفتن ویادآوری خاطره آنان را ممنوع ساختند. مستبدان و تبهکاران در پی نابودی هرنشانه هستند. ما از زاویه حقوق بشری هرگز نمیتوانیم مانند مستبدان و سانسورچی ها وتبهکاران عمل کنیم. ما نمیتوانیم مانند سازماندهندگان اطاقهای گاز و گولاک عمل کنیم و مانمیتوانیم مانند دستگاه سانسوریک حکومت سیاسی اقدام کنیم وبا برش در ادامه تاریخ، به زندگی آنها در ذهنیت و وجدان پایان دهیم. اخلاق انسانی و اجتماعی برای ما یک وظیفه میافریند و آن احترام به زندگی ذهنیت و خاطره هاست. به پیش رفتن و ادامه زندگی بهیچوجه تناقضی با یادآوری خاطره و مرور افکار جان باختگان ندارد وبر عکس رجوع به آن لازم است. دفاع از جان و شرافت انسان و دفاع از کرامت و خاطره انسان یک مقوله است. "ولادیمیریان کلویچ" فیلسوف اخلاق گرای فرانسوی نوشت وفاداری دیوانه وار به قربانیان نازیسم، نوعی ادامه مقاومت دربرابر نازیسم است. حکومت شیعه در ایران جان و آزادی انسانهای بیشماری را گرفت و در تخریب وپاک کردن حافظه و خاطره جان باختگان تمام قدرت و شگرد خود را بکارگرفته است. ما مبارزه علیه این استبداد دینی را نمی توانیم از برپاداشتن خاطره جان باختگان جدا کنیم واین امر بخشی از مقاومت ما در برابر تبهکاران حاکم است.
یک نکته با چپ ها
بخشی از چپ ها که به آرمانگرائی کارگری دلبسته اند و با اعتقاد مارکسیستی فعالیت میکنند هنوز به ارزش اصول اعلامیه جهانی حقوق بشر پی نبرده اند وبا بی اعتنائی و انتقاد نسبت به این اصول در دفاع از حقوق بشر طفره میروند و این اصول را بورژوائی تلقی میکنند. این دیدگاه مطرح میکند که انسان دراعلامیه حقوق بشر انتزاعی است. این درست که انسانهای واقعی موجود دراجتماع مجموعه کیفیت انسانی وارزش های والا را با خود همراه ندارند، ولی در فرای این مشخصات، یک سلسله از ارزشها باقی میمانند که بمثابه آمال و آرزوی انسانی قابل اتکا میباشند و میتوان روح انسانها را بانسو سوق داد ودر برابر خودسری های ضدانسانی ایستاد. بحث بر سر نفی مبارزه اجتماعی وکسب عدالت اجتماعی نیست، بحث بر سر دفاع از جان وآزادی هرانسان، صرفنظر از وابستگی طبقاتی او میباشد. مفهوم "طبقه" ویا "پرولتاریا" نیزبه همان میزان انتزاعی است که مفهوم انسان انتزاعی است. تفاوت در اینستکه مفهوم انسان نسبت به پرولتاریا، عام تر و گسترده تر است وبه همین خاطر اعلامیه برآن انگشت میگذارد. ایراد دیگر چپ ها به اعلامیه اینستکه درآن ماده ای در حمایت از مالکیت وجود دارد. دراین باره باید یادآوری نمود که حتا کارل مارکس در "مانیفست" میان مالکیت و سرمایه داری تفاوت گذاشته وادعای الغای مالکیت را ندارد. دیگر اینکه این ضدیت و دگماتیسم کورنزد اینان ناشی از یک بیماری ایدئولوژیکی ذهنی است. این نگرش بسته متاسفانه در نهایت امر به برتری یک ایدئولوژی بر انسانها منجر میشود و راه توتالیتاریسم را هموار میسازد.
دفاع از حقوق بشر بر پایه طبقاتی، مذهبی، نژادی، سیاسی، ایدئولوژیکی نیست، حقوق بشر بر پایه اومانیسم و ارزش های انسانی استوار است. حقوق بشر کمونیستی نداریم، حقوق بشر اسلامی نداریم، فقط حقوق بشر داریم.
جلال ایجادی، استاد دانشگاه در پاریس
idjadi@free.fr

Friday, January 4, 2013


Eskandar Abadi human rights song


اطلاعيه (1)

کانون ايراني – کانادايي  حقوق بشر (تورونتو)
Iranian –Canadian for Human Rights - Toronto

به اطلاع هموطنان عزيز ايراني در کانادا ميرساند :

 در راستاي دفاع از حقوق انساني هموطنان ما در ايران و کانادا - بويژه مدافعان حقوق بشر و زندانيان سياسي در ايران و ترويج هرچه بيشتر فلسفه حقوق بشري / کانون  ايراني – کانادايي حقوق بشر ( تورونتو ) فعاليتهاي خود را آغاز ميکند – باشد که  در دفاع از حقوق بشر قصوري نکرده باشيم و پلي باشيم تا صداي قربانيان نقض حقوق بشر را به گوش جامعه کانادا و ديگر نقاط جهان برسانيم. کانون ايراني -کانادايي حقوق بشر- تورونتو  در اين راه دست همه آنهايي که دوست دارند در اين حلقه حقوق بشري فعاليت کنند را ميفشارد و با همه گروهها و نهادهاي مستقل حقوق بشري که از حقوق انساني مردم ايران و جهان  دفاع ميکنند و به نهادهاي دولتي  و جنگ طلب و ابسته نباشند همکاري خواهد کرد.

در باره ما :
کانون ايراني –کانادايي حقوق بشر ( تورونتو ) متشکل از يک هييت مديره موقت ايراني تبار با حرفه و تخصصهاي متفاوت هست  و  در راه دفاع و حفاظت از حقوق بشر در ايران و جهان تلاش ميکند. اين کانون نهاديست که  به هيچ خط يا جريان خاصي درقدرت يا در پي قدرت ويا نهادهاي مذهبي وابسته نبوده ونيست و تنها اهدافش در مسير قدرت مند سازي جامعه و آگاهي بخشي از حقوق شهروندي و در راه مبارزه عليه نقض حقوق بشر در ايران و پشتيباني و دفاع از مدافعان حقوق بشر و زندانيان سياسي در ايران و سراسر جهان  تلاش و کوشش ميکند . هدف عمده ما دفاع از حقوق شهروندان ايراني بخصوص زندانيان سياسي و مدافعان حقوق بشر در ايران  و ارتقاي بينش حقوق بشري در ميان ايرا نيان است.

اهداف و وظايف ما :
انتظار ما اينست که مفاد منشور جهاني حقوق بشر در ايران اجرا گردد و  ايرانيان با ديد گاههاي متفاوتشان در هر نقطه اي که زندگي ميکنند از حقوق سياسي – اقتصادي - فرهنگي و اجتماعي مندرج در منشور جهاني حقوق بشر برخوردار شوند  و به حقوقشان احترام گذاشته شود و فلسفه حقوق بشري در جامعه ايران اجرا - رشد و گسترش يابد. بنابراين با  پي گيري اخبار – گزارش دهي  نقض حقوق بشر و  اجراي برنامه هاي متنوع فرهنگي - اجتماعي و يا آکسيونهاي اعتراضي در راستاي اهداف ما عمل خواهيم کرد . 

درخواست از ايرانيان مقيم کانادا:
ما همه شما ايرانيان عزيز مقيم کانادا را فراميخوانيم تا در راه  اين هدف خاص و مشترک يعني اجراي مفاد منشور جهاني حقوق بشر و پايان دادن به نقض سيستماتيک حقوق بشر در ايران و همبستگي با مدافعان حقوق بشر و آزادي زندانيان سياسي با ما همکاري کنيد .علاقمندان به همکاري ميتوانند از طريق شماره تلفن زير با ما تماس بگيرند. 

آدرس:
(905)483-6678