Saturday, April 29, 2017


پاره ی سیزدهم

راههای تکامل نظریه های حقوق بشر در ادبیات و گذر تاریخ

آراز م. فنی





De mänskliga rättigheternas väg, genom historien och litteraturen
Professor Ove Bring :نویسنده
اقتباس و تالیف: آراز م. فنی

جمع بستی از مقاله ی پیشین:
 
در مقاله ی پیشین به بررسی قوانین اسلامی، بردباری پاره ائی از حکومتهای اسلامی در قرن 16-15 میلادی با پیروان سایر مذاهب در مناطق تحت سیطره ی خود، از آن جمله حکومت عثمانیها، بخصوص در دوره سلطان محمد فاتح، دوره ی حکومت اکبر جلال الدین شاه نواده ی ببیر(بابر) شاه، شاه مغول تبار در هندوستان که مذهب و قوانین ابداعی ایشان در رابطه با حذف مالیاتهای مجازاتی به سایر مذاهب و اقلیتها اهمیت داشت پرداختم.
بردباری در سطح پیشرفته و رفتار نسبتن برابر با همه شهروندان بدون در نظر گرفتن، مذهب و یا سایر تعلقات هویتی، سیاست رسمی اکبر شاه بود. همین سیاستها کم یا بیش در دوره ی حکومت صفویها (دوره ی شاه عباس) و مملوکهای مصری هم پیش برده می شد. دلایل اینکه چرا حکومتهای اسلامی در کشورهای بزرگ نامبرده نسبت به سایر کشورهای مجاور بردبار تر بودند و به لحاظ اقتصادی نیز مرفه، هنوز برای من مشخص نیست. و متاسفانه مطالعاتی که این موارد را بررسی کند نیز ندیده ام (این نه به این دلیل که وجود ندارد) بلکه من امکان دسترسی به آنها را نداشتم.
شرایط و تضاد فعلی بین اسلام بنیادگرا و مسحیت و یا غرب و شرق را به کنار می گذاریم و به می گردیم. به اروپائی که به تدریج اسلام را در اسپانیا به عقب نشینی وامیدارد و در اسپانیا و پرتقال بزرگترین حادثه تاریخی قرن یعنی مسافرتهای انکشافی کلمبوس و یا سایر کاشفین فرم می گیرد. قبل از آن سفر تاریخی مارکوپولو به چین از طریق جاده ی ابریشم و دستآوردهای گوناگون این سفرکه قبل از سایر حرکتهای انکشافی صورت گرفت. این مجموعه ولی شروعی بود بر مردمشناسی استعماری کشورهای غیر اروپائی. میدانیم که مجموعه ائی از نیروهای غربی شامل نمایندگان حکومتها، تجار که  توسط میسیونرهای مذهبی و ماجراجویان همراهی می شدند به سوی آمریکا، افریقا و هندوستان و آسیا جنوب شرقی برای تبلیغ مسیحیت و نیز تجارت روی آورند. بیش از پنج قرن استثمار مناطق غیر اروپائی بعد از این حوادث شروع می شود. زمان، سالهای بعد از 1450 است.
باید تاکید کنم که قبل از رنسانس علمی تغییر و تحولاتی در اروپا روی داد بسیار قابل توجه است! این بدین جهت که نمونه های دیگر امکانات کافی برای ادامه رشد و توسعه را نتوانستند تامین کنند. برای مثال کشورهای نامبرده در بالا. بهر صورت در اروپا طبقه های جدید شکل گرفت یا در حال شکل گرفتن بود که از آنها با عنوانهای صنعتگران، بورژواها و پیشه وران نام برده شده است. در انگلیس و هلند زمینداران کوچک و متوسط شروع به تولید وسیع و برای فروش محصولات خود پرداختند. تاجران و سرمایه داران کوچک (خرده بورژواها) شروع به رشد می کنند. پژوهشگران و محققین کمتر مورد آزار و اذیت قرار می گیرند. به بیان بهتر بعد از جنگهای صلیبی کلیسا و حکومت قدرت و کنترل سابق را روی مردم ندارد. تعداد شهرها زیادتر شده وجمعیت شهرهای مادر/مونوپول اقزایش می یابد.
Manga Carta
در همین دوره موازی با حرکتهائی اجتماعی از پائین به بالا که در تقابل با کلیسا و قدرت سلطنت بود طبقات و گروههای نامبرده در بالا یعنی تولیدکنندگان محصلات کشاورزی و دامداری و محصولات نیمه صنعتی برای تضمین حقوق خود دست به اقداماتی می زنند. این مورد بخصوص در مورد انگلیس صادق است. این حرکتها در تکامل حقوقی و قانونی خود توانستند به ایجاد دولتهای قانونمند فرا رویند. انگلستان و بخشی از مردم انگلیس از پیشروان این روند بودند. به بیان درست تر انگلیس اولین کشوری بود که با تصویب قوانین محلی و سراسری به تنظیم روابط گروههای مختلف اجتماعی اقدام کرد!
از آغاز قرون وسطی یعنی سالهای 400 میلادی به بعد، در جنگهای داخلی و تضاد بین سلطنت، فئودالها و اشراف همراه با کلیسا، بر علیه مردم، قدرت کلیسا در خیلی از جا ها بر سایر گروه ها می چربید. این یکی از دلایل مهمی بود حکومت با مذهب در آمیخت. اولین حکومتهای دینی در ایتالیا و سایر مناطق اروپائی از جمله اسپانیا، پرتقال و مناطق مرکزی اروپا بوجود آمد. در ایتالیا، اسپانیا، فرانسه که با شکست امپراطوری رم از ژرمن ها قدرت زیادی گرفته بودند کلیسا در اختلافهای بین مردم و مردم با سلطنت و اشراف مداخله کرده، حقوق و قوانین صادره رنگ مذهبی داشتند.
بعد ها در سال 1200 حقودانان اشراف و ملکدران کوچک به تهیه زیربنای قوانینی پرداختند که بعد از درگیریها و مذاکرات زیاد در سال 1215 به تصویب رسید. دلیل اصلی تدوین این منشور، اختلاف بین پاپ اینوسنت سوم، بارون‌ها، اشراف انگلستان و پادشاه انگلستان بر سر میزان و حد قدرت پادشاه بود. ماگنا کارتا پادشاه را وادار می‌ساخت که بخشی از حقوق خود را به سایر گروههای اجتماعی و مردم واگذار کند
سلطنت را مجبور می کرد که به تشکیلات قانونی احترام بگذارد و قبول کند که قانون بر ارادهٔ شخصی او ارجحیت دارد. از این قوانین با عنوان “ماگنا کارتا” یاد شده است. ماگنا کارتا اولین قانون عمومی در انگلستان است که جان اول، پادشاه وقت انگلستان را موظف به احترام به برخی رویه‌های قانونی مشخص، و پذیرفتن این موضوع نمود که قدرت او توسط قانون محدود خواهد شد. از این رو منشور کبیر به یکی از مهم‌ترین اسنادی بدل گشت که در یک روند تاریخی به ایجاد حکومت مشروطه در جوامع انگلیسی زبان (ملتهای کامن ولث)  انجامید.
کامن لاو که بخشهائی از آن بعنوان مصوبه قانونی، هنوز هم مشمولیت دارد و در دادرسی ها استفاده می شود تکامل منطقی ماگناکارتا است. در منشور کبیر آمده است: “حق و عدالت در برابر هیچ اراده‌ای نباید زایل شود، آن را در برابر هیچ اراده‌ای انکار نمی‌کنیم و اجرای آن را به تأخیر نمی‌اندازیم”. ماگناکارتا با توجه به اینکه ایلات متحده ی آمریکا تا زمان استقلال بخشی از انگلیس بود، در نوشتن قانون اساسی خود از آن استفاده کرد.
مگاناکارتا (منشور کبیر آزادی) به طور ضمنی استقلال قضات و در عین حال حقوق افراد را به رسمیت شناخت. تاکید این که افراد تا زمانی که حکم نگرفته اند، اتهامات نمی تواند مانع آزادی آنها باشد! ماگنا کارتا گرچه باعث تغییر سریع در رفتار و موقعیت پادشاه انگلستان نشد، اما نقطه آغازی بود برای کنترل حکومت، تکامل نظام پادشاهی در بریتانیا، پیدایش ایدهٔ حکومت مشروطه سلطنتی و تأسیس مجلس اعیان بود. تغییرات بعدی و تأسیس مجلس عوام موازنه قدرت را به سود مردم تغییر داد.
بدین ترتیب آنگلستان پیشتاز حرکتهای سیاسی شد که به تنظیم قدرت سیاسی در اروپا و شاید بقییه جهان منجر شد. این شرایط ویژه شروعی بود برای تدوین و تصویب قوانین نسبتن سکولار. منظور من این نیست که انگلیسی ها مردمان ویژه ائی هستند و برتری نسبت به سایرین دارند و همچنین بر این باور نیستم امکان تدوین چنین قوانینی در کشورهای دیگر امکانپذیر نبود و یا نیست؛ برعکس از تجربه ی تکامل علوم و جوامع انسانی هزاران مثال آورد که نشانگر این است که اختراعات، اکتشافات و دستآوردهای قانونی و راهکار های حل مشکلات اجتماعی، سیاسی و طبیعی تقریبن همزمان در خیلی از جا ها اتفاق افتاده است.
ولی آنچه که برای من اهمیت دارد بررسی شرایط مشخص آن زمان، شاخص هائی که بر جامعه حکمروا بود و مقایسه ی توسعه و رشد اجتماعی انگلیس با سایر کشورها برای درک و کشف این ویژه گیها است که می تواند ما را به درک مکانیسمهای تغییر آشنا کند. بارینگتون مور جوان جامعه شناس و پژوهشگر آمریکائی کتاب و تحقیق بسیار مناسبی دارد که می تواند مورد استفاده باشد. بارینگتون مور در پژوهشهای خود به روند تکامل دموکراسی در کشورهای انگلیس، فرانسه، روسیه، چین و ژاپن می پردازد.
در این پژوهش” ریشه های اقتصادی دیکتاتوری و دمکراسی” بارینگتون مور از موارد توسعه اقتصادی/اجتماعی نام می برد که عبارت هستند از: تصویب ماگناکارتا و تنظیم روابط قدرت، رشد کشاورزی که بوسیله ی زمینداران و دامداران خرده پا صورت می گرفت، پرورش گوسفند، تولید پشم و فرآورده های پشمی، صدور و فروش آنها، رشد صنتعگری و پیشه وران بعنوان طبقه و در نهایت بوجود آوردن سرمایه داری.
از طرف دیگر به جنگ داخلی تضعیف سلطنت و رابطه ی زمینداران با شاه و تضاد حکومت با اشراف و زمینداران بزگ در رشد دمکراسی نیز مورد توجه قرار می گیرد. به این ترتیب سه عامل یعنی انباشت ثروت و فروش محصولات کشاورزی، رابطه ی دربار با زمینداران کوچک و حمایت از پیشه وران و کارخانه داران که در حال شکل گرفتن بودند و ضعیف بودن قدرت دربار ویژه گی رشد انگلیس را توضیح می دهد. این موارد در کشورهای دیگر به گونه ی دیگر و یا برعکس بود.
دینامیک و دیالکتیک تکامل در قرون وسطا و پیش از رنسانس علمی
در طول تمامی دوره طولانی قرون وسطا تضاد بین اقشار گوناگون جامعه، حکومت، کلیسا و پیروان کلیسا در اروپایی که وارد هزاره ی دوم میلادی شده بود باعث ایجاد مقاومت، و ایستادگی مردم در مقابل دیکتاتوری مذهبی و حکومتها شد. همانطوریکه قبلن نوشتم حکومت کلیسا با همگامی سیاست در قرون وسطا از تاریکترین دورهای تاریخ انسانی و یک فاجعه برای بشر و حقوق بشر بود. ترکیبی از قوانین مسیحی، طبیعی و آئینهای محلی بر مردم حکومت می کرد. ولی زندگی اجتماعی و قوانین مسلط بر جامعه ها همیشه حکم بر حرکت، پویائی، تکامل داشته و خواهد داشت. خطر اسلام و خطرهای طبیعی (خشکسالی ها، طاعون، وبا و جنگهای داخلی) در نهایت و بتدریج کاهش داشته و با رشد تجارت، افزایش محصولات کشاورزی و انباشت سرمایه و اقزایش تولید کالاهای نیمه صنعتی، زندگی مردم در اروپا را دگرگون کرد.
رشد طبقات جدید چون صنعتگران، پیشه وران، تاجران، کارخانه داران منجربه رشد تضادهای جدید گروه های اجتماعی جدید شد که از آن جمله می شود از طبقه ی کارگر و یا کارگران فصلی در زمینهای بزرگ کشاوری نام برد. البته این طبقه هنوز هویت طبقاتی و سازمانها مخصوص بخود را ایجاد نکرده بود و بیشتر روشنفکران بودند که این طبقه و سایر مردم زیر ستم را نمایندگی می کردند. در کنار این طبقه خرده بورژوازی و بورژوازی کوچک نیز شروع به رشد کرد. هر دوی این طبقه در درون طبقه ی متوسط تازه ایجاد شده جای می گرفتند.
اگرچه صنعت چاپ، موتورهای بخاری، استفاده از باروت قبلن در کشورهای دیگر کشف، ساخته و استفاده شد بود برای مثال چین و کره، با افزایش روابط تجاری که اعراب پیشرو سیاحانی اروپائی چون مارکوپولو خیز جدیدی داشت. استفاده از رودخانه های داخلی اروپا و کشتیهای بزرگ دریانوردی در گسترش فروش این ساخته ها و صنایع نقش جدی در تغییر و تحولات صنعتی و تولیدی اروپا داشتند. فراموش نکنیم که اروپا جنگهای داخلی زیادی را از سر گذرانده است. جنگهای صد ساله سی ساله و پانزده ساله از آن جمله هستند. اگر جنگ جهانی اول و دوم را هم به این موارد اضافه کنیم لیست دوره های بحران در اروپا بیشتر از دوره های ثبات است.
پاره ائی از پژوهشگران سیاسی معتقد هستند که یکی از دلایل رشد صنایع و تکنیک در اروپا (بطور مستقیم و یا غیر مستقیم) همین جنگها و تضادهای گوناگون در شروع دهه ی دوم میلادی بود. آنها می گویند، علیرغم خرابی ها و کشتار مردم ذر حنگها، جنگ می تواند نتایج خوب اجتماعی، علمی و تکنیکی بهمراه داشته باشد. با اشاره به راه کارهای حل اختلاف ادعا می شود که جنگ در تکامل حقوق مدنی و سیاسی نیز تاثیر دارد.
از آن جمله است تنظیم قوانین جنگی، قوانین مربوط به کشترانی، تعیین حدود آبهای دریائی، رفتار با اسیران جنگی، تضمین امنیت شهروندان عادی و سیویل در هنگام جنگ و مصونیت مردم از درگیری های نظامی چند مثال است که ارایه می شود. جنگهای اروپائی عمدتن بین ژرمنها، فرانکها، ساکسونها، فلاندرها، اسپانیائیها باهم و از یکطرف و نبرد این ها با ترکها، مسلمانها، مغولها و اسلاوها از طرف دیگر تاریخ یک قرن تکامل اروپا را رقم زده است.
بهر صورت در اروپای قبل از رنسانس تمامی شرایط برای یک خیز سیاسی، اقتصادی، تکنیکی و حقوقی آماده شده بود. کشورهای بزرگ اروپائی از جمله اسپانیا، پرتقال، هلند، فرانسه و بخصوص انگلستان در این خیز بزرگ نقشهای مهمی داشتند. ایتالیا نیز در رنسانس علمی نقش ویژه ائی ایفا می کند. مهاجرت صنتعتگران، دانشمندان، نقاشان و فیلسوفان بعد از اشغال قسطنطنیه به ایتالیا برای همه مشخص است. البته بعدها به لیست باید پروس/آلمان و بلژیک را نیز اضافه کرد. روسیه همانطوریکه در تاریخ آمده بعنوان یک بدیل و نونه ی توسعه اجتماعی/اقتصادی هم در بعد از رنسانس عمل کرده و هم در سالهای قبل و بعد از جنگهای جهانی.
شرایط عمومی دینهای بزرگ و حقوق مدنی
دینهای بزرگ موجود که هزارها سال است بخش جدی زندگی مردم و روابط بین مردم با حکومتها را تعین می کردند/می کنند تاثیر بسیار جدی در تعریف روابط سیاسی و اجتماعی داشتند/دارند و آنها در چند مورد نقاط مشترک دارند:
بودیسیم، هندوئیسم، یهودیت، مسیحیت و اسلام در سالهای ابتدائی حیاط خود از ستمدیدگان، گرسنه ها، بی خانمانها دفاع می کردند و رئوفت، ملایمت و مهربانی از رئوس آئینهای این مذاهب بود و اولین کسانی که به این مذاهب گرویدند صاحبان فقر و ستمدیدگان بودند و نه ثروتمندان. همه ی این دینها مریدان و پیروان خود را به ساده زندگی کردن دعوت می کردند. و حتی آنها را از داشتن ثروت منع می کردند. مالکیت بطور عموم در این مذاهب مذموم شمرده می شد. استدلال می شد که داشتن و مالک بودن بندگان را از عشق ورزیدن به خدا، از انسان نیکو شدن باز می دارد.
بدین ترتیب اگرچه بعدها دفاع از مالکیت که در مواردی در تورات، انجیل و قران محترم شمرده می شود (ثروتی که با کار شرافتمندانه کسب شده) ولی در حقوق مدنی آئین بودائی؛ هندوئیسم، یهودیت، مسیحیت و اسلام اولیه، از مستضعفها  دفاع می کردند تا صاحبان زور و سرمایه. در مسیحیت تا اوایل قرن 10 میلادی این تفکر غالب بود.
بدین ترتیب حقوق به معنی متعارف امروزی تا شروع رنسانس بغیر از آن مواردی که به مجازات گنهکاران مربوط بود بیشتر حقوق مدنی بود تا دفاع از یک سیستم اقتصادی چون سرمایه داری و یا بازار آزاد. یعنی دینهای تا آن زمان موجود بیشتر پیامهای اجتماعی و فرهنگی داشتند تا اقتصادی.
در اواخر قرون وسطا و مرحله ی ورود اروپا به رنسانس علمی/فرهنگی نگرش مردم به زندگی و حقوق خود عوض شد. نظریه پردازانی چون لوتر و کالون نقش مهمی در آعاز نگرش جدید به اقتصاد و سرمایه بازی کردند. شکل گرفتن پرتستانتیسم در اروپا! طبقه/طبقات جدیدی شکل گرفت که قبلن وجود نداشت و یا مشخصات، هویت و رلهای اجتماعی مدرن را نداشتند. یک از این طبقه ها که نقش مهمی در تغییر و تحولات سیاسی بازی کرده طبقه متوسط که شامل کارمندان اداری، روشنفکران، زمینداران کوچک و پیشه وران بودند.
در توضیح تاریخ سیاسی و در بررسی روابط بین الملل، این دوره از تکامل تاریخ اروپا، از اسپانیا و پرتقال بعنوان اولین هژمونهای سیاسی و نظامی بزرگ دوره ی رنسانس نام می برند. بعد هلند جای این کشورها را گرفته و سپس انگلیس با گامهای بسیار سریع به امپراطور جهانی تبدیل می شود. فرانسه بعنوان رقیب انگلیس عمل می کرد. در رابطه با هژمونی سیاسی و فرهنگی جهانی من از تعریف گرامشی فیلسوف مارکسیست ایتالیائی از رهبری استفاده می کنم. بنظر گرامشی باید بین رهبری توام با هژمونی و نوع رهبری دیکتاتوری فرق گذاشت. هژمونی سیاسی با موافقت دولتها و نیروهای دیگر انجام و صورت می گیرد. رهبری فرهنگی! در صورتیکه دولتها و نیروهای دیکتاتور/اقتدارگرا بجای رهبری و مشارکت دادن سایر نیروها از سرکوب و زور برای پیش بردن سیاستهای خود استفاده می کنند!
با این مقاله بررسی حقوق بشر قبل از رنسانس علمی در اروپا و پاره ائی از کشور های دیگر پایان می یابد. در مقاله های بعدی به رنسانس علمی و نتیج آن روی سیاست و سپس به بررسی عصر روشنگری و نظریه های پیشروان دموکراسی و حقوق بشر خواهم پرداخت.
آراز فنی/سوئد
آپریل 2017

Wednesday, April 12, 2017

راههای تکامل نظریه های حقوق بشر در ادبیات و گذر تاریخ


پاره دوازدهم

اقتباس و تالیف: آراز م. فنی

De mänskliga rättigheternas väg, genom historien och litteraturen

Professor Ove Bring :نویسنده

۳۱  مارس ۲۰۱۷
                          
مقدمه:
در مقاله ی پیشین، به بررسی رشد اسلام در شروع دوره ی تفتیش عقاید، درگیری مسلمانان با مسیحیان در مناطق مختلف آسیای صغیر و اروپا پرداختم. همچنین نگاهی کوتاه به جنگهای صلیبی داشتم. مطالبی نیز در رابطه با قوانین و حقوق اسلامی ارایه شد. باید بپذیریم که حقوق و قوانین اسلامی شاید برای پژوهشگران، سیاستمداران و یا دانشجویان حقوق، کنشگران حقوق بشر غربی به گونه ائی جالب باشد، ولی برای کسانی که در کشورهای اسلامی زندگی می کنند، حدود و مجازات اسلامی را با پوست و گوشت خود لمس می کنند، شنیدن و تکرار این موارد بیشتر یک نوع حس بیزاری ایجاد می کند تا جذابیت! بخصوص برای افرادی که به جدائی دین از دولت و حقوق بشر باور دارند، این قوانین می تواند در مقابل سامان حقوقی بین الملل قرار گیرد و در تقابل با زندگی اجتماعی موجود. 
در این بخش مایل هستم به یک موضوع بسیار مهم که محل درگیری روشنفکران، دانشمندان علوم اجتماعی/سیاسی و همچنین سیاستمداران و کنشگران سیاسی بود/هست داشته باشم. این مبحث بزرگ و تاریخی بحث مدرنیته و اسلام است. به بیان بهتر آیا اسلام می تواند مدرن شود؟ یعنی از علوم، علوم اجتماعی، موسسات سیاسی و فرهنگی تکامل یافته در کشورهای مدرن استفاده کرده و دموکراسی و حقوق بشر را در مناطق نفوذ خود نهادینه کند؟ این مبجث بدین دلیل که روح عمومی در این بخش از کتاب نویسنده این احساس را القا می کند که اسلام و کشورهای بزرگ اسلامی در اواسط قرن شانزدهم و اوایل قرن هفده میلادی میانه رو بود تا رادیکال یا بنیادگرا. 
سئوال اساسی این است که آیا اسلام ظرفیت همگرائی با رشد و توسعه ی تکنیکی، اقتصادی و موسساتی با نهادهای مهم در دوران جهانی شدن را دارد؟ آیا اسلام حاضر به پذیرش ناسیونالیسم ملی و هویتهای جدید اجتماعی افراد؛ از آن جمله آزادی انتخابات، آزادی اجتماعات، آزادی مذهب، آزادی شغل، آزادی دگرباشی جنسی و سایر آزادیهای مندرج در منشورهای حقوق بشر را دارد؟ آیا کشورهای مسلمان می توانند با سایر کشورها که ایدئولوژی های متفاوتی دارند بصورت مسالمت آمیز زندگی کنند؟
مروری به تضادهای موجود جهانی
تضادی که حدود هزار سال پیش بین مسلمانان و مسیحی ها شروع شد بنظر می رسد که با طرحهای توسعه طلبانه غرب بعد از ریگان و بخصوص جورج بوشها وارد مرحله ی جدیدی شده است! با انتحاب دونالد ترامپ در آمریکا برای پست ریاست جمهوری، و شاید قبل از آن با به قدرت رسیدن احزاب راست افراطی در دانمارک، نروژ، هلند، فرانسه و به قدرت رسیدن احزاب ناسیونالیست افراطی در مجارستان و لهستان از یک طرف و به قدرت رسیدن بنیادگرایان اسلامی بعنوان یک جواب به شکست سیاست بین المللی در ایجاد صلح و امنیت جهانی؛ حرکتهای ضد سیستمها و موسسات  جهانی در عربستان، پاکستان، افغانستان، ترکیه، ایران، مصر، لیبی، سومالی، یمن ... شکل گرفت.
نیروهای تروریستی چون القاعده، داعش، طالبانها، آلنصر، حماس و اخوان المسلمین و گروه های مشابه در دو جبهه به مبارزه ائی روی آوردند که امنیت سیاسی، مدنی و اقتصادی دنیا را بخطر انداخته است. می شود گفت که موج اول بر علیه حکومتهای موجود در کشورهای مربوطه منجر گشت و موج دوم بیشتر بر علیه سامان سیاسی موجود در غرب بود/هست. حمله ی غرب/امریکا به مناطق نفوذ این گروه ها این رودرروئی بسیار مشخصتر شده است. به درگیری این قدرتها باید نفوذ و مداخله ی شیخ نشینهای اطراف خلیج فارس و از طرف دیگر شیعیان لبنان، رژیم اسد و گروه های راست اسلامی در فلسطین را اضافه کرد.
بدین ترتیب با رشد اسلام سیاسی که با دخالت و کمک ایالات متحده و برای تضعیف اتحاد شورویو بلوک شرق صورت گرفت، توانست بالانس قدرت را بهم زده و بعد از آن سیاست بین المللی شاهد رشد اسلام نظامی نیز شد. امروز با افشا شدن برنامه های سازمان سیا و دخالت آن در امور داخلی کشورهای مستقل دیگر سخن از کمربند سبز دور اتحاد شوروی مسئله ی مخفی نیست و تنها ادعا هم نیست. 
آمریکا مجاهدین افغانی را در مقابل شوروری و حکومت ببرک کارمل آموزش داد. با خمینی برای سرنگونی شاه که با شوروی مماشات داشت و حتی گاهن شوروی و آمریکا در مقابل هم قرار داده و سعی در پیش بردن سیاستهای خود می کرد، با عدم حمایت خود از رژیم شاه و مذاکره با طرفداران خمینی راه را به قدرت گرفتن خمینی و حکومت اسلامی در ایران باز کرد. برای
حمایتها و روابط دوستانه غرب با عربستان سعودی، پاکستان، آسیای میانه و ترکیه و چشم پوشی آشکار غرب در نقض حقوق بشر در این مناطق در به قدرت رساندن مذهبی ها امروز آشکارتر از آن است که کتمان شود. بدین ترتیب بنیادگرائی و تروریسم اسلامی در عراق، لیبی، ایران، پاکستان، یمن، مصر و سایر کشورهای اسلامی با حمایت آمریکا رشد کرد. می شود از این مورد این گونه نیز برداشت کرد که تضاد اصلی بین سرمایه و مردم به تضاد اسلام و مسیحیت تبدیل شد! بطوریکه خیلی از ایدئولوگهای روابط بین الملل چون هانتینگتون و فوکویاما بعد از فروپاشی شوروی صحبت از جنگ تمدنها می کنند. پاره ائی هنوز هم تضاد اساسی بین المللی را بین اسلام و غرب می بیند!
سئوال این است که آیا مبارزه  بین راستهای مسیحی و بنیادگرایان و تروریستهای اسلامی بزرگترین چالش بین المللی موجود است؟ آیا قرنها حکومت غیر مذهبی در غرب قدرت را به دست راستها و فاشیستها خواهد سپرد؟
اسلام و نوزائی دینی در آسیای صغیر، هندوستان و ایران
تجربه های مهم تاریخی در رابطه با آزادی مذهب و بردباری مذهبی:
برای بررسی این موضوع که محدود و کوتاه هم خواهد بود من ضمن اشاره به بحثهای چند صد سال بخصوص صد و پنجاه سال اخیر و جدلهای بین مدرنیستها و اسلامگرایان  بعد از انقلاب اسلامی – اگرچه کوتاه – خواهم پرداخت. 
در 200 سال اخیر در رابطه با مدرنیزه شدن اسلام و اصلاحات در قوانین و سنتهای اسلامی بحثهای مداومی در اکثر کشورهای اسلامی و همچنین در بین جامعه شناسان سیاسی و سایر پژوهشگران علوم اجتماعی در ایران در جریان بود و هست. پاره ائی بر این باور هستند که اسلام همانند سایر مذاهب قابلیت مدرن شدن را دارد. برای نمونه از  شخصیت بزرگ اسلامی چون اقبال لاهوتی جمال الدین و سایر رهبران اصلاح طلب نام می برند در ایران و در دوران مدرن از آقای طالقانی، آقای منتظری، سروش و آقای یوسف اشکوری سه چهر ی شناخته شده ی مذهبی هستند که به مدرن شدن اسلام باور دارند و به گونه ائی مشخص در این را تلاش کرده/می کنند. رهبران و پیروان جنبش به اصطلاح سبز در چند سال اخیر سعی در نشان دادن این چهره از اسلام را دارند گرچه تفکر و سیاستهای غالب بر این جنبش سیاست یکدستی نبوده و بعد از عدم موفقیت جنبش تضعیف نیز شده است!
در مقابل تعدادی دیگری با استناد به حرکتهای افراطی در بین مسلمانان بخصوص در ایران (بنیادگرائی شیعه ی خمینی)، وهابیسم و سلفیسم عربستان سعودی، قدرت اخوان المسلمین در مصر، حماس در فلسطین طالبانها در افغانستان و در پاکستان و اقدامهای تروریستی جریانهای افراطی چون طالبان، داعش، القاعده، النصره و دهها جریان افراطی مشابه، معتقد هستند که اسلام نمی تواند مدرنیزه شده و مدرنیته غربی و جدائی دین و دولت را با اصول خود آشتی دهد. یعنی ایجاد یک جامعه ی سکولار و مدرن در کشورهای اسلامی با حضور اسلام در جامعه امکانپذیر نیست!
نویسنده ی کتاب آقای برینگ با آوردن مثالهای مشخصی از تاریخ تکامل پاره ائی از کشورهای اسلامی به گونه ائی ادعای دیگری دارد. همانطوریکه در مقاله ی آوردم نویسنده با استناد به دوران حکومت سلطان محمد فاتح و صدور فرمان آزادی مذهب در صدد است که غیر مستقیم به امکان آشتی اسلام با مدرنیته موضع گیری کند. مثالهای دیگری نیز وجود دارد که این ادعا را تقویت می کند. در اواخر قرن شانزدهم و قرن هفده میلادی طبق نظر پاره ائی از کارشناسان رشد و توسعه (برای مثال استاوریانوس در کتاب شکاف جهانی) می نویسد که در قرن هفده میلادی توسعه و رفاه اجتماعی در مصر، هندوستان، ایران، چین، ترکیه ی عثمانی و مصر در همان سطح قرار داشت که اروپائی ها قرار داشتند. دوران صفویه و شاه عباس، اکبر شاه در هندوستان و عثمانی ها در ترکیه و در جامعه ی مصر نمونه های بسیار خوب هستند. دلیل شکاف اصلی جهانی نیز وجود سامان استثماری در قرون هفده، هیجده و نوزده و استثمار نو در قرنهای اخیر است. 
آیا توسعه ی اقتصادی/آزادی تجارت و بردباری مذهبی ویژه ی غرب است؟
همانطوریکه در بالا نوشتم پژوهشگرانی که رشد و توسعه ی کشورهای مهم در قرون 16 و 17 میلادی را مطالعه کرده اند به این نتیجه رسیده اند که رفاه اجتماعی و سطح درجه رشد تجارت/ اقتصاد و موسسات مدنی بغیر از موسسات دولتی در کشورها/تمدنهائی چون ایران، مصر، هندوستان، ترکیه، چین و کشورهائی در آسیای میانه فرق جدی و اساسی با کشورهای اروپائی چون روسیه، انگلیس، فرانسه، هلند، اسپانیا و پرتقال نداشتند. فاصله ی و رشد تکنیک، سرمایه و ساختارهای اجتماعی در اروپای اواسط قرن 17 به بعد با استعمار بخش بزرگی از کشورهای غیر غربی، با شتاب از بقیه ی دنیا فاصله گرفت. شکل گرفتن دولتهای ملی که دموکراتیزه کردن جوامع غربی را بدوش گرفت و برای رشد رفاه اجتماعی، پایان جنگهای مذهبی که با صلح در وستفالی در (1648) خاتمه یافت تلاش جدی بود برای پایان دادن به جنگهای مذهبی، قومی/ملی در اروپا و ایجاد دولتهای ملی که منجر به ایجاد دولتهای رفاه ملی و دموکراسی در کشورهای اروپای گشت. باید تاکید کرد که کاپیتالیسم به عنوان نظام اقتصادی/سیاسی در همین سالها جای خود را در اروپا محکم کرد. آنچه که قابل تذکر است عدم رشد سیاست و یا دولتهای ملی در شرق، آنهم بدلیل نظام استثماری استدلال می شود.
من در مقاله ی پیشین فرمانی را از سلطان محمد فاتح از کتاب آقای برینگ ترجمه کردم که در آن بطور صریح به آزادی مذهب و نیز انتخاب شغل و محل زندگی تاکید داشت. اینک بد نیست که نگاهی به قوانین اکبر شاه نواده ی سلطان بابر ( ببیر به ترکی) داشته باشیم که بطور ضمنی می تواند راهگشای بحث باشد.
سلطنت اکبر در هنوستان و ایجاد دین جدید
سلطان اکبر بعد از به قدرت رسیدن در هندوستان، تغییرات مهم و جدی در ساختار سیاسی، قضائی و اجتماعی هندوستان و سرزمین تحت تسلط خود بوجود آورد. اکبر با فرمانهای گوناگون مالیاتهائی که به دوش سایر مذاهب از جمله هندوها، یهودیها، مسیحیان و یا بت پرستان وجود داشت بتدریج لغو کرد. معماری، صنایع دستی، تجارت ادویه جات از هندوستان به سایر نقاط به اوج خود رسید. بجرات می شود گفت که هندوستان دوره ی حکومت اکبر در سطح گسترده ائی بسیار مرفه تر، آزادتر از سایر نقاط دنیا بخصوص اروپا بود. اگرچه اروپا دروان تفتیش عقاید را پشت سر گذاشته بود و دوره ی استعار و قدرت اروپا و امپراطوریهای پرتقال، اسپانی، هلند و انگلیس و فرانسه رم به اوج. پرفسور برینگ با استناد به یک پرفسور ایرانی که در دانشگاه اپسالای سوئد تدریس و پژوهش می کند سند زیر را در رابطه با آزادی مذهب و اقلیتهای قومی در هند آورده است:
نویسنده ی کتاب آقای برینگ با استناد به یک پرفسور ایرانی بنام اکبر فضل هاشمی استاد دانشگاه اپسالا چنین نوشته:
”Akbar uppmuntrade också dialog mellan religioner och bjöd in företrädare för islam; hinduism, kristendom, judendom, brahmaner, jainister, sikher m.fl. att delta i religionsdialoger i hans palats. Han vill utveckla en sorts förnuftsorienterad religions tolkning som tog fasta på gemensamma och grundläggande moraliska normer och sanningar. Det handlade om en sammansmältande tendenser i en religionstolkning som skulle höja blicken över sekteristiska gränser”.
سلطان اکبر دیالوگ بین مذاهب را تشویق می کرد و شرایط مناسب برای این دیالوگ را بوجود می آورد. او از نمایندگان و رهبران اسلامی، مسیحی، یهودی، هندوئی، جانیستها و سیکها دعوت کرد تا در مذاکرات و بحثهای مذهبی که در قصر او صورت می گرفت شرکت کنند. اکبر در صدد آن بود که یک آئین مذهبی/مدنی که استوار بود به اصول خرداگرا، تدوین کند. او با کمک همراهان خود چنین منشوری را تدوین و بعنوان یک آئین مذهبی به مردم ارایه کرد. این آئین تا سلطنت پسرش ادمه یافت و بعد از مرگ آنها به سرنوشت اکبر دچار شد. یعنی مرد. هدف اکبر کاهش تنشهای سکتاریستی و ایجاد یک تفکر مذهبی بود که به نقاط مشترک در مذاهب تاکید داشت.
اکبر شاه اهل تساهل بود و طی فرمانروایی طولانی و با اقتدار خود، سهم عمده‌ای در ایجاد آرامش در شبه قاره هند و شکوفایی امپراتوری گورکانیان به عهده داشت. اکبر سعی در به توافق رساندن ادیان و مذاهب مختلف رایج در هند کرد. او همچنین دین جدیدی به نام دین الهی ابداع کرد که آمیزه‌ای از ادیان هندویسم، اسلام، سیک، مسیحیت، کارواکا و حتی زرتشتی به شمار می‌رفت. دوران فرمانروایی او و فرزندانش، تنها حکومت اسلامی ثبت شده در تاریخ است که بدون فشار خارجی اتباع غیر مسلمان، حقوقی برابر با مسلمانان داشتند.
دین “الهی” نفس پرستی، شهوت، اختلاس، نیرنگ، افترا، ستم، ارعاب و غرور را نهی می‌کرد. کشتن حیوانات را عملی قبیح می‌شمرد و آزادگی، بردباری، پرهیز واجتناب از دلبستگی شدید به مادیات، تقوا، ایثار، دوراندیشی، نجابت و ملاطفت را از اصول کار خود قرار داده بود. این فرقه نوزده عضو داشت که یکی از آنها هندو بود. دین الهی روشی تلفیقی از آیین‌های موجود زمان خود بود. در حقیقت این روش به نص آسمانی اعتقاد نداشت و بیشتر یک سرگرمی روحی- فکری به شمار می‌رفت. متاسفانه این تجربه ی بسیار مهم در طی گذشت زمان از یادها رفت و حتی خود اکبر نیز آن را فراموش کرد. این دین در واقع بیشتر همانند یک عقیده شخصی عمل کرد و کمی پس از درگذشت اکبر و همسرش به کلی محو شد.


آیا اسلام و مدرنیته قابل تطابق هستند؟
بطور کلی می شود نظریات گوناگون در رابطه با قابلیت تطابق اسلام با حقوق بشر، مدرنیته و دموکراسی را در سه تفکر خلاصه کرد:
1. آنهائی که معتقد هستند اسلام نمی تواند با حقوق بشر و آئین های دموکراتیک همساز باشد. استدلال این است که حقوق اسلامی و منبع آن الله است و نه مقررات نوشته شده توسط انسان. تمامی حقها از طرف خداوند است و از او ناشی می شود. و بعدن پیامبران و رهبران مذهبی/فقها هستند که نماینده ی خداوند بر زمین هستند و تاویل کننده ی حقوق الهی. هیچ انتخابی در این مورد وجود ندارد. همه چیز از قبل نوشته و تعیین شده است! جزمیت الهی/مذهبی.

2. نقطه نظر دوم استدلال می کند که در اسلام حقوق بشر وجود دارد. این نوع تاویل از اسلام و آلترناتیو در مقابل حقوق بشر در دهه ی هشتاد هزاره ی پیشین میلادی در کنفرانس “سازمان کنفرانس کشورهای اسلامی” اول در سال 1983 در داکا و بعدن در سال 90-1989 در تهران تدوین شد.
”Organization of the Islamic Conferens, OIC, (Dhaka 1983, Teheran 1989).
در کنوانسیونهای ارایه شده، کنفرانس اسلامی تاکید می کند که حقوق زنان برابر با مردان است و آنها حقوق و وظایف برابری بخصوص در روابط فامیلی دارند. در این کنوانسیونها به استقلال اقتصادی زنان تاکید می شود و در ضمن اینکه مردان وظیفه ی تامین مایحتاج زندگی را بعهده دارند. این تاکید اینگونه ترجمه می شود که زنان حق کار کردن ندارند. 
3. نحله سوم، نظریه ی اسلام لیبرال است. این بدین معنی است که حقوق بشر و اسلام قابلیت تطابق دارند و تضادی بین حقوق عمومی بشر و حقوق اسلام وجود ندارد. این چنین تاویلی از اسلام نظریات، اسناد و سنتهای اسلامی را با شرایط زمان تطبیق می دهد و به گونه ائی زیر علامت سئوال  می برد. این تاویل از اسلام بیشتر توسط فمنیستهای اسلامی صورت می گیرد. این نظر تاکید می کند که آئینهای اسلامی را باید با شرایط سیاسی، علمی، اقتصادی و فرهنگی زمان تطبیق داد. استدلال این است که کلیت اسلام مهمتر از محتوای این یا آن سوره است که با آئینهای زمان تطبیق نمی کند. یکی از افراد مهمی که شهرت جهانی نیز دارد امینه ودود اسلام شناس و فمنیست آمریکائی است. در سال 2005 امینه ودود نماز جمعه ی مسلمانان شهر نیویورک را امامت کرد!

جمع بست و خلاصه:
می شود گفت که این نوع برخورد به اسلام در حال نضج گرفتن است. تعدادی از مفسرین حقوق بشر و جامعه شناسان سیاسی، رشد بنیادگرائی سالهای اخیر را نتیجه ی حضور چنین تفکر و جریان اسلامی اصلاح گرا می دانند. بدین ترتیب تاویل حقوق اسلامی که شامل حقوق افراد، حدود و یا مجازات، حقوق خانواده، قراردادها می شود با حقوق سکولار تطبیق داده می شود!
علوم اجتماعی، سیاسی و شناخت شناسی علمی هم بهمین گونه استدلال می کند. یعنی تکامل موسسات سیاسی و اجتماعی در غرب به شکل انباشتی صورت گرفته و نه انقلابی. تمامی انقلابهای اجتماعی متاسفانه یا شکست خورده اند یا به ضد خود تبدیل شده اند. البته هستند کسانی که از انقلابهای علمی صحبت می کنند. از آن جمله می تواند شناخت شناسی بنام توماس کوهن نام برد.
بررسی ایدئولوژی ها و حتی تکامل تئوریهای علمی نشان از تحرک، پویائی و تکامل عقاید و تئوریهای علمی می دهد. توماس کوهن  که یکی از برجسته ترین شناخت شناسان علمی/فلسفی قرن بیستم می باشد در رابطه با تحول انگاره ها و پارادایمهای علمینظریات جالبی دارد.
کوهن هم دیدگاه سنتی و هم دیدگاه پوپری در زمینه انقلاب‌های علمی را رد می‌کند و این نظر را پیش میکشد که علم هنجارین و متعارف می‌تواند کامیاب باشد و پیشرفت کند. اما فقط درصورتی که در میان یک جمع علمی (یعنی مجموعه دانشمندان و فعالان عرصه یک علم) در مورد ارزش‌ها، ابزارها، تکنیک‌ها و باورهای نظری و حتی دیدگاه‌های متافیزیکی شان اجماع و اتفاق نظر وجود داشته باشد.
کوهن بر این باور است که نظریه های علمی هم جنبه های سلبی، تکاملی و همچنین انباشتی دارند و هر تئوری متداول و معتبر نقاط ضعفی دارد و انتقاداتی بر آن وارد است. هیچ تئوری مطلق و جهان شمول نیست. انتقاد به انگاره های علمی در نهایت خود، انطباق انگاره را زیر علامت سئوال برده و پارادایم جدید ارایه می شود. 
بررسیها و تجربه ی زندگی خود من نیز نشان از این نوع تجربه و تحول دارد. بررسی کتاب و نظریه های متداول، این نتیجه را می شود گرفت که برای مثال تفکر دوآلیستی و آئین میترائیسم تا زمانی در آسیای میانه، خاورمیانه و تمدنهای مدیترانه رایج بود ولی بعد مذهب یهودی در اعتراض به ستمگری و قهر حاکمان و صاحبان قدرت شکل گرفت و از قدرت میترائیسم کاسته شد.
بعد از مدتی از تیزی و برد یهودیت کاسته شد و تبدیل به ابزار قدرت شد و در کنار دولتمردان قرار گرفت و یا خود تبدیل به قدرت حاکم شد. بعد از مدتی مسیحیت در اعتراض و یا تکمیل یهودیت قوام گرفت. متفکرین و کنشگران مسیحی دنبال آئینها و قوانینی رفتند که بتواند به نیازهای مردم و جوامعی که آنها زندگی می کردند پاسخ گوید. 
تا زمانیکه مسیحیت بعنوان یک مذهب/ایدئولوژی اعتراضی بود جاذبه بیشتری داشت ولی وقتیکه به ایدئولولوژی و سیاست تبدیل شد و بعنوان نرم در آمد، لذا قابل چالش. همینطور است اسلام! امروز حقوق بشر می تواند بعنوان مبنای قوانین مدنی در همه ی کشورها استفاده شود و یا می تواند سنتز ایدئولوژی ها و و بدیگر بیان بعنوان حامی آزادی انتخاب افراد و گروه ها عمل کند!
ادامه دارد
آراز فنی - سوئد