پیـدایـش حقــوق بشـــر
محمد ارسی
|
mohmmadarasi@gmail.com
موضوع حقوق بشر را ژان ژاک روسو متفکر بزرگ فرانسوی در سال ۱۷۶۲ میلادی
برای اولین بار مطرح کرد.(۱) پیش از او البته حقوق طبیعی یا حق مادرزادی
آدمی طرح و تقاضا شده بود، اما این ژان ژاک روسو بود که حق و حقوق انسانی
یا حقوق بشر را فارغ از وابستگیهای طبقاتی و مذهبی و قوم و یا «نژادی»...
نخستین بار در اثر گرانسنگ خود قرارداد اجتماعی پیش کشید و سپس سرآمدان
فکری عصر روشنگری و فلاسفه دورهٔ مدرن، موضوع را پیِ گرفتند و سرانجام در
جریان انقلاب کبیر فرانسه و در جهانبینی بنیانگذاران ایالات متحده آمریکای
شمالی اصولِ مربوط به حقوق بشر بازتابی جدی و گسترده یافت و به تدریج در
افکار و روابط انسانی به اصلی حیاتی و به خواست و ارزشی جهانشمولی مبّدل
گردید.
علل عمومی اینگونه دریافت از حقوق انسانی به تغییر و تحولات همه
جانبهای باز میگردد که از میانههای سدهٔ پانزدهم میلادی در اروپای غربی
آغاز شده بود. در این باره اجمالاً میتوان گفت که:
- با اختراع دستگاه چاپ در سال ۱۴۵۰ میلادی امکان نشر کتاب و گسترش علم و
دانش و روآمدن زبانهای ملی و نیز زمینهٔ شکل گیری دستگاههای اداری و
دولتی به گونهای انقلابی فراهم آمد. «چاپ ۲۰ میلیون جلد کتاب تا سال ۱۵۰۰
میلادی».(۲) یعنی در عرض پنجاه سال در چند کشور اروپای غربی بیانگر تاثیر
عظیمی است که این اختراع انقلابی در زندگی مردم منطقه داشته. از طرفی با
کشف قارّهٔ آمریکا در سال ۱۴۹۵ میلادی افق گستردهتری در برابر اروپائیان
قرار گرفت و بعدها سیل ثروت و محصولات کشاورزی و مواد قیمتی به طرف اروپای
غربی سرازیر گردید، در معنا این کشف به ترقی تجارت و رونق صنعت و توسعهٔ
روابط سرمایهداری در اروپای غربی بسیار یاری رسانید و چنان شد که کشورها و
جوامع این منطقه خاصه اسکاتلند و انگلستان و فرانسه در اوایل سدهٔ هژدهٔ
میلادی به ثروتمندترین و قدرتمندترین کشورهای آن روز دنیا تبدیل شدند...
- با نیکلاس کوپرنیک (۱۵۴۳- ۱۴۷۳) با تئوریها و نوآوریهای او دربارهٔ
گردش ستارگان به دورِ خورشید، دوران نگاه سنتی – مذهبی به عالم افلاک که
زمین را مرکز دنیا تصور میکرد رو به پایان گذاشت و با تلاشهای علمیِ
عالِم آلمانی یوهانس کپلر (۱۶۳۰- ۱۵۷۱) که از پیروان کوپرنیک بود، سیستم
کوپرنیکی وسیعاً قبول عام یافت و با گالیله ۱۶۴۲- ۱۵۶۴ و با برهان قاطع او
دربارهٔ گردش زمین به دور خورشید دورهٔ فیزیک مدرن شروع شد. همزمان با
گالیله، عالِم فرانسوی رُنه دکارت (۱۶۵۰- ۱۵۹۶) خالق هندسهٔ تحلیلی، در
فلسفه و متدِ تجزیه و تحلیل امور فکری هم انقلابی پدید آورد و فلسفهٔ مدرن
را بنیان گذاشت. در نتیجه با پیدایش فلسفه و فیزیک مدرن مسیر تحولات
انقلابی عظیم علمی قرن هفدهام صاف و هموار گردید.
لذا اوج این تحولات و توفیقات علمی با ظهور ایزاک نیوتون دانشمند شهیر
انگلیسی (۱۷۲۷- ۱۶۴۲) ممکن شد. نیوتون با استفاده از کشفیات علمی علماء پیش
از خود، به کشف قوانین حرکت و قانونِ جاذبهٔ عمومی نایل آمد و دنیای علم و
اندیشهٔ بشری را از اساس دگرگون کرد. در حقیقت کتاب پُرآوازهٔ او «اصول
ریاضی فلسفه طبیعت» «philosophiae Naturalis Principia Mathematica» که جمع
کوچک فیزیکدانان و ریاضی دانان و علماء علمِ نجوم عصر را مورد خطاب قرار
داده بود، انقلابی در عالم علم ایجاد کرد و به مرجعیت تورات و انجیل و سایر
متون مقدسه در ارتباط با اسرار طبیعت و عالم خلقت با قدرت تمام نقطهٔ
پایان گذاشت و نشان داد که با قدرت منطق و عقل آدمی میتوان قوانین حاکم بر
روابط نیروهای طبیعی را شناخت و شرایط زندگی بشری و دنیای محیط بر او را
در جهت بهتری متحول کرد. در واقع راسیونالیزم و خردگرایی و اعتملد به
تواناییهای بیحد و حصر عقل انسانی در رازگشایی از طبیعت و خدمت به بشریت
نتیجهٔ طبیعیِ آن کشفیّات علمی و رازگشاییهای شگفتیآوری بود که با تطبیق
عقل آدمی با واقعیتهای عینی دنیای مادّی به دست میآمد. این تغییر و
تحولات بنیادی البته محدود به حوزهٔ فلسفه و فیزیک و ریاضی یا علم نجوم
نبود، در تمامی زمینهها جریان داشت.
مثلاً مارتین لوتر آلمانی (۱۵۴۶- ۱۴۸۳) با اعلام ۹۵ نکته معروف خود
برای اصلاحات دینی در سال ۱۵۱۷ میلادی و با انتقاد از بدعتها و سلسله
مراتب کاتولیکی، راهشگای رفرمیسم یعنی اصلاحات مذهبی در اروپا شد. جان
کالوین فرانسوی (۱۵۶۴- ۱۵۰۹) راه لوتر را دنبال کرد در نتیجه نهضت
پروتستانها در سراسر اروپای شمالی و آمریکا شکل گرفت و به درگیریهای
ویرانگر و بسیار خونین در آلمان و فرانسه و در غرب اروپا منجر گردید.
بدینگونه بود که قدرت مطلقه پاپها و کلیسای کاتولیکی مورد چون و چرا
قرار گرفت. دنیای مسیحیت وحدت تحمیلی را از دوشِ خود برداشت و بالاخره با
گونهگونیِ برداشتهای مذهبی و سست شدن مبانی اعتقادات دینی و سنتی، و نیز
با افزایش شمار انتلکتوئلهایی که نوع رابطه خدا با انسانها و حتی وجود
خودِ خدا را نیز زیر پرسش برده بودند... شرایط اجتماعی– سیاسی و ذهنیِ نو و
روشنی به وجود آمد، که طرح خواستهایی نظیر:
رفع تبعیضات مذهبی، ضروری بودن مدارای دینی و عقیدتی، آزادی قلم و بیان، و
نهایتاً خنثی بودن موضع حکومتها در ارتباط با فرقههای مختلف مذهبی موجود
در جامعه ممکن گردید. البته متفکران و فلاسفهٔ فرزانهای مانند اسپینوزای
هلندی (۱۶۷۷- ۱۶۳۲)، جان لاکِ انگلیسی ۱۷۰۴- ۱۶۳۲ و بزرگان دیگری این
خواستها و بحثها را پی گرفتند و شکلگیری عصر روشنگری یا عصر مدرن را
ممکن ساختند. لذا در زمینهٔ فرهنگی و زندگی مسالمتآمیز جمعی، رلاتیویسم
Relativism که یکی از دستآوردهای بنیادی دورهٔ روشنگری محسوب میشود، مطرح
شد و به پایهای برای طرح پلورالیسم فرهنگی و مذهبی و نهایتاً به عاملی در
جهت شکلگیری اندیشههای مربوط به حقوق بشر تبدیل گردید. به موجب این
نظریهٔ مترقی، ارزشهای فرهنگی و عقاید مذهبی و سبک زندگی اقوام و ملل
گوناگون عالم باید محترم شمرده شود و هیچ دین و آئین یا ارزشهای ملی و
قومی خاصی معیار داوری دربارهٔ فرهنگ و فلسفهٔ زندگی دیگران قرار نگیرد و
تبعیض عقیدتی و مذهبی یا قومی هم نباید در میان باشد. در واقع رلاتیویسم،
عکسالعمل فلاسفه عصر روشنگری، به جنگ و جنایات ناشی از تبعیضات مذهبی و
عقیدتی در اروپای قرونِ ۱۶ و ۱۷ و اوایل قرن ۱۸ میلادی بود که جان تودهها و
دگراندیشان دینی و فرهنگی را به لب رسانده و سرآمدانِ فکری را به فکر چاره
جویی انداخته بود. در این میان با یاری دو متفکّر و اصلاح طلب برجسته
اروپایی یعنی هوگو گروتیوس هلندی (۱۶۴۵- ۱۵۸۳) و جان کُمِنیوس اهل چک
(۱۶۷۰- ۱۵۹۲) بنیان اندیشههای صلح – طلبیِ مدرن و ایدهٔ عدمِ مشروعیت
جنگها با مطالعات عمیق تاریخی و نگاهی انسانی شکل گرفت و پایه و اساسی شد،
برای تلاشهای صلح– طلبانهٔ سدههای بعدی در اروپا وسرتاسر دنیا.
جان کُمنیوس comenius که از درد و درماندگی و مصائب ناشی از جنگهای ۳۰
ساله (۱۶۴۸- ۱۶۱۸) میلادی دراروپا خوب آگاه شده بود- جنگی که فقط در آلمان
یک سوم جمعیت را به کام نیستی فرستاد– پیام جهانگیری را آن روزها داد که
طنین توانمندش، امروزه نیز شنیده میشود:
«ما همه شهروندانِ این عالمایم، در خلقت مثل همایم، خون ما یکی است».(۳) این همه جنگ و کشتار چرا؟
در زمینهٔ سیاسی و دولتمداری نیز با نیکلاس ماکیاولی ۱۵۲۷- ۱۴۶۴ که
کوشید سیاست را از چنبرهٔ اخلاقیات، خاصه اخلاقیات مسیحی بیرون بیاورد
عملاً انقلابی در اندیشهٔ سیاسی پدید آمد. او با دریافتی واقعگرایانه از
تاریخ و سیاست، تلاش کرد تا با تشریح و آناتومی دقیق قدرت سیاسی، حدّ
نهایت عقلانیت و درّایت در اداره امور سیاسی به کار رود و از هرگونه
وسوسهٔ اخلاقی غیر ضروری و یا عواطف و احساساتی که سبب ضعف در اجرای اهداف
اصلی یک دولتمرد میشود، دوری شود.
با توماس هابرِ انگلیسی ۱۶۷۹- ۱۵۸۸ با اثر پُر آوازهاش «لوی اتان» و با
بدبینیِ آشکاری که نسبت به ذات آدمی در ذهن او وجود داشت نگاه
انسانشناسانهتری به مسئلۀ سیاست و قدرت سیاسی افکنده شد. و نهایتاً با
جان لاک (۱۷۰۴- ۱۶۳۲) و سپس با مونتسکیو ۱۷۵۵- ۱۶۸۹ ساختمان حکومتی و
نهادهای دولتی مورد بررسی عالِمانه قرار گرفت و ضرورت تقسیم قوای حکومت
مرکزی به ۳ نهاد اصلی و مستقل از هم یعنی قوه اجرایی و قانونگزاری و قضایی
با نظریهپردازی و دلیل- آوری قوی مطرح گردید، بدینگونه بود که اندیشهٔ
مدرن سیاسی و نهادهای مدرن حکومتی متولد شدند...
نتیجه اینکه با تحولات و ترقیاتی که به آنها اشاره شد، کشورهای اروپای
غربی خاصه فرانسه و اسکاتلند و انگلستان و بخشهایی از آلمان در همان
دهههای نخست قرن هژدهم میلادی در حدود سالهای ۱۷۵۰- ۱۷۴۰ نسبت به مابقی
دنیا به برتری بالایی دست یافتند و پرچم ترقی علمی و هنری و فرهنگی، و رشد
صنعتی و اقتصادی را در سرتاسر دنیا به دست گرفتند در چنین اروپایی بود که
با امکانات مادی و اقتصادی و فکری گستردهای که فراهم آمده بود،
راسیونالیزم و رلاتیویسم و بالاخره اندیویدوآلیسم که بر اصالت فرد و حقوق
طبیعی و مادرزادی فرد آدمی تاکید دارد، طرح و تئوریزه شدند، و نتیجتاً علل
عمومی و عام توجه جدی به حقوق طبیعی و نیز زمینهٔ کلیِ «اختراع حقوق بشر»
در اندیشهٔ متفکران اروپایی فراهم گردید.
***
و اما در ارتباط با عوامل خاص و مشخصی که به شکل- گیری فکر حقوق بشری
منجر شدند و موقعیت فرد آدمی را از مرتبهٔ حقیر عصر «تکلیف و بدهکاری» به
درجهٔ «حق-مندی» و سطح «حق- طلبی و طلبکاری» ارتقاء دادند، به اینها
میتوان اشاره کرد:
۱- گسترش رُمان نویسی و خلق نوولهایی که به «Epistolary Novels» (۴)
شهره شدند. در واقع نوشتن این نوولها از اوایل قرن هژده میلادی در
انگلستان و فرانسه مرسوم شد و تا انقلابِ کبیرِ فرانسه و پایان سدهٔ هژده
به مدت صد سال تداوم یافت. معروفترین این نوولها عبارت بودند از: پامِلا
Pamela و کلاریسا Clarissa که ساموئل ریچاردسون نویسندهٔ شهیر انگلیسی اولی
را در سال ۱۷۴۰ و دومی را ۱۷۴۷ میلادی منتشر کرد اما اثر گذارترین در
میان آنها شاهکار ژان ژاک روسو، نوول معروف جولی... بود که در سال ۱۷۶۱
میلادی در فرانسه انتشار یافت و در اندک زمانی به کتاب محبوب تودهٔ مردمِ
اروپای غربی و مورد پسند سرآمدان فرهنگی و اجتماعی آن دوره تبدیل گشت.
استقبال از این اثرِ ادبی چنان گسترده بود که، «ترجمهٔ انگلیسی آن طی حدود
۳۰ سال از ۱۷۶۱ تا ۱۸۰۰ میلادی دَه بار، و نسخهٔ اصلی جولی که به زبان
فرانسه بود، طی همان مدت ۱۱۵ مرتبه تجدید چاپ شد».(۵)
اینگونه داستان نویسی که شرح زندگی پُر درد و رنج تودههای عادی و محروم
از حقوق فردی و جمعی جوامع اروپایی بود، در زایش فکر حقوق بشری نقشی
مستقیم ایفاء کرد. زیرا اینگونه ادبیاّت داستانی که از محرومیت و
بدبختیهای ۹۵% مردم اروپا پرده برمیداشت، از چنان بار احساسی و انسانی
ژرفی برخوردار بود که از تمامی مرزهای طبقاتی و مذهبی و قومی و یا جنسیّتی
ردّ میشد و بر دلها مینشست. درنتیجه به حسّ همدردی عمیقی میان مردم و
اقشار و گروههای مختلف جامعه دامن میزد و سرآمدان و رشنفکران را به فکر
چارهجویی میانداخت...
مثلاً جولی... داستان زندگی دردناک دختری است که به اصرار و اجبار پدر
خودرأیش از مرد محبوبش «سنت پرو» دست میکشد و تن به ازدواج با مرد مسنی به
نام «وُلمار» میدهد که سالها پیش پدر را از خطر مرگ حتمی در جنگی نجات
داده بود.
او که از خواستهای فردی و جوانی خود گذشته و تسلیم ارادهٔ پدر گشته
بود، پس از سالها محرومیت و تحمل یک زندگی تهی از معنی و مفهوم میمیرد و
از دنیا میرود بیآنکه از زندگی سود و بهرهای برده باشد.
مورخ و متفکر برجسته معاصر خانم «لین هانت» در ارتباط با این اثر روسو
میگوید: «از شخصیتها و ندیمان درباری گرفته تا روحانیان و افسران ارتشی
از هر قسم و گروهی از مردم عادی، پس از خواندن داستان تراژیک جولی به روسو
نامه مینوشتند و آن احساسات تند و سوزان و عواطف عمیقی را که به آنها دست
داده بود، شرح میدادند...
خوانندهای خطاب به روسو نوشت: با خواندن ماجرای جولی من گریه نمیکردم،
بل مثل حیوانی از سر درد و رنج، جیغ زنان و زوزه کشان فریاد میزدم».(۶)
هانت در ادامه مینویسد: «با وجود محدودیت و اندکیِ شمارِ باسوادان و
کتابخوانان اسامی قهرمانان داستانها و نوولهای قرن هژدهم، مانند روبسن
کروزو، تام جونز، کلاریسا و جولی دِتانژ به خانوادهها راه یافتند و
شخصیتهای اشرافی مانند دون کیشوت و پرنسس کلوز... جای خود را به خدمتکاران
و خادمان و ملوانان و یا دختران طبقهٔ متوسط دادند...».(۷) تأثیر این
نوولها در گسترش عشق و تعمیق عواطف انسانی در میان مردم جوامع اروپایی
حقاً بینظیر بود زیرا همین عشق و علاقه و حس یگانگی بود که بر تفاوتها و
اختلافات طبقاتی و مذهبی و ظاهری... چیره گشت، و به یگانگی و حس همدردی و
وحدت عالم انسانی وسیعاً دامن زد.
عالم شهیر مکتبِ فرانکفورت تئودوزآدرنو به درستی گفته است که: «عشق، آن
توانایی و قوهای است که همگونیها و یگانگیها را در میان متفاوتها و
ناهمگونها، عیان میسازد و درک میکند».(۸)...
۲- شرکت زنان در گردهم آییهای عمومی و محیطهای هنری و اجتماعی که از
اواسط قرن ۱۷ میلادی در اروپای غربی آغاز گردیده بود، در شکل– گیری اندیشه
حقوق بشری تأثیری عظیم داشت «. زیرا حضور زنان، خاصه زنان اشرافی و طبقهٔ
حاکمه در کنار مردان و سرآمدان سیاسی و اقتصادی، و نظامی، طبیعت روابط
اجتماعی و اوضاعِ محافل و گردهم-آییهای طبقهٔ حاکمه و مرفه را از اساس و
پایه تغییر داد و ماهیت و نوع رابطۀ زن و مرد را از بنیاد عوض کرد».(۹)
درواقع به مردان طبقهٔ مرفه و اشرافی روشِ رفتارِ متمدانه، گفتگوی مودبانه و
آداب صحیح نشست و برخاست با زنان را یاد داد و احترام گذاشتن به زنان را
به پایهٔ ادب اجتماعی تبدیل کرد و عاملی شد برای بیرون آوردن زنان از گوشهٔ
عزلت خانوادگی و مطرح شدن مسئله زن و حقوق پایمال شدهٔ انسانی آنها...
ناگفته نماند که گسترشِ سواد-آموزی و علم و هنراندوزی از طریق مطالعۀ
آثار ادبی و فلسفی یونانی- رومی که از اوایل قرن پانزده میلادی در اروپای
غربی به ویژه در شمال ایتالیا و اسکاتلند... شروع شده بود و اهمیتی که در
این مطالعات به تعلیم و تربیت زنان و دختران میدادند، در فراهم آوردن
زمینهٔ مناسب و مفید این حضور سازنده نقش ارزنده داشت.
مثلاً: «کتابِ» دربارهٔ مطالعۀ ادبیات «نوشتهٔ اومانیست ایتالیایی
لیوناردو برونی (فوت ۱۴۴۳) به گونهٔ تحسینانگیزی تجلیل اُمانیستی ادبیات
کهن و توجهی را که رنسانس به تعلیم و تربیت زنان مبذول میداشته آشکار
میسازد...»(۱۰)
وی خطاب به «باپتیستادی مونته فلترو» دختر صاحب فضلِ یک کنتِ متنفذ و
معروف مینویسد: «شالودهٔ هر آموزش درستی باید بر شناخت صحیح و کامل لاتین
استوار باشد که مطالعهای را در بر میگیرد که از روح وسیع، پژوهندگی صحیح و
توجۀ دقیق به جزئیات خبر میدهد تا زمانی که این پیِ استوار ریخته نشده
باشد، بناکردن یک عمارت پایدار بیفایده است... برای یک خانم رشتههایی که
برایش سودمند باشد چیست؟ در مقام نخست او رشتهای را روبروی خود دارد که از
آن خود اوست، تمامی زمینههای مذهبی و اخلاقیات...
ازین گذشته، یک بانوی مسیحی نیازی ندارد خود را فقط به مطالعه موضوع
سنگین نوشتههای روحانیون محدود کند. اخلاقیات موضوعی است که فرزانگان شهیر
یونان و رُم نیز بدان پرداختهاند. آنچه آنان دربارهٔ خویشتن داری،
اعتدال، تواضع، عدالت، شجاعت، عظمت روح بیان داشتهاند، شایسته احترام
گذاری واقعی از طرف شماست... این نوع پژوهشها بیشتر از هر چیزی ارزش آن را
دارند که توسط مردان و زنان دنبال شوند؛ آنها موضوعات جدی و مناسبی برای
بحثهای واقعی و معرفت اندوزیاند پس جای آن دارد که دین و اخلاقیات مقام
اول را در تربیت یک بانوی مسیحی داشته باشد... درست است که آنها مسیحی
نبودند، ولی پایمردی در زندگی و نفرت از پلیدی قبل از مسیحیت نیز وجود
داشته و از آن مستقل بودند».(۱۱)
لذا شماری از رهبران ترقی- خواه سدهٔ هژده میلادی، حضور این زنانِ
معرفت آموخته را در اجتماعات و محافل عمومی، در تربیت مردان اشرافی- نظامی و
در نهایت در جهت مدرن و متمدن و نوسازی جوامع قدیمی، حیاتی و ضروری
تشخیص دادند و با فرامین اکید دولتی اقدام به اجرای آن کردند. مثلاً پطر
کبیر راه ترقی و تعالی در روابط اجتماعی توده و طبقهٔ حاکمهٔ روسیه را
قسماً در این حضور زنانه یافته بود. به همین دلیل دستور صادر کرد که در
گرد- همآییهای اشرافی و میهمانیهای سلطنتی و اجتماعات مهم هنری... زنان
خانوادههای اشرافی هم در کنارِ همسران و خانواده خود باید حضور یابند و از
گوشهٔ انزوای خانوادگی بیرون بیایند.
پروفسور لین هانت در این باره میگوید:
«این حضور زنان... مردانِ نظامی- اشرافی را وادار به تجدید نظر در رفتار و
گفتار و ارتباطات عمومیشان کرد. آنها برای مصاحبت و ارتباط با زنان ناچار
به هنرآموزی و تجدید تربیت خود شدند. مثلاً زبان فرانسه آموختند، که زبان
علم و فرهنگ و مدنیّت در قرن هژده بود، رقص یاد گرفتند که شرط شرکت در
میهمانیهای اشرافی و عمومی بود... و در نهایت گفتگوی مؤدبانه با زنان را
آموختند که جوهر تمدن، همان گفتگوی مؤدبانه است...»
جالب است که دو سده بعد از پطرِ روسی، بنیانگذار ترکیه نو، آتاتورک
نیز همان سیاست را در پیش گرفت و در میهمانیهای، دولتی شرکت زنان را
اجباری کرد...
۳- ظهور انبوه روشنفکران و متفکران بزرگ و برجستهای چون وُلتر... در
سدهٔ هژده در اروپای غربی، خاصه در فرانسه که با هرگونه تجاوز به حقوق
انسانی به پیکار برخاستند، مهمترین عاملی بود که نهایتاً به شکل- گیری
ایدهٔ زایندهٔ حقوق بشر منجر گردید.
مبارزه با استبداد سلطنتی و دینی، افشاء و محکوم کردن انواع تبعیضات
مذهبی و عقیدتی و سیاسی، پیکار با خرافات دینی و زورگوییهای نظام
کاتولیکی، تلاش و کوشش برای آزادیهای فردی و جمعی، به ویژه تبلیغ و ترویج
ضرورتِ مدارای مذهبی و عقیدتی، و پرهیز از اعمال شکنجههای وحشتبار جسمی
علیه محکومان قضایی که به امری عادی و پذیرفته شده در جوامع اروپایی تبدیل
شده بود، کارهای سترگ و تاریخسازی بودند که فلاسفهٔ روشنفکری مانند وُلتر
۱۷۷۸- ۱۶۹۴ به تحقق آنها جانانه اقدام کردند.
در اینجا بیان یک نمونه از این جنایات قضایی را ضروری میدانیم تا ارزش تلاشهای این روشنفکران ارزنده روشنتر گردد:
«دامی یَن، به جرم سوء قصد به جان شاه، لویی پانزدهم، در دوم مارس ۱۷۵۷
میلادی محکوم شد که در برابر درِ اصلی کلیسای پاریس به جرم خود اعتراف و
طلب مغفرت کند، و از آنجا با یک-تا پیراهن و مشعلی از موم مشتعل، به وزن
نزدیک به یک کیلو در دست، در یک گاری به میدان گِرو برده شود و بر قاپوقی
که در آنجا برپا شده با انبری گداخته و سرخ، سینه، بازوها، رانها و
ماهیچههای ساق پایش شکافته شود، و دست راستش در حالی که در آن چاقویی را
گرفته که با آن به جان شاه سوء قصد کرده، با آتش گوگرد سوزانده شود وروی
شکافهای ایجاد شده در بدنش سرب مذاب، روغن جوشان، موم و گوگرد مذاب ریخته
شود، و سپس بدنش را با چهار اسب کشیده و چهار شقه شود و اندامها و بدنش
سوزانده شود، خاکستر شود و خاکسترهایش به باد سپرده شود...
گارت و آمستردام در اول آوریل ۱۷۵۷ مینویسد:» سرانجام او را چهارشقه
کردند این کار بسیار طول کشید چون اسبهایی که برای این منظور استفاده شده
بودند، عادت به کشیدن نداشتند. به جای چهار اسب، از شش اسب استفاده شد و
چون باز هم کافی نبود، مجبور شدند برای شقه کردنِ رانهای آن سیه روز، رگ و
پیِاش را قطع کنند و مفصلهایش را از هم جدا کنند...»(۱۲) با توجه به
همین روشهای خشونت بار قضایی بود که وُلتر نوشت:» داوری خارجیها
دربارهٔ فرانسه، بر پایهٔ نمایشنامهها و شعر و نظم و نوولها و هنرمندان
زیبایی است که به دنیا عرضه کرده. آنها نمیدانند که ستمگرتر از ملت
فرانسه در جهان وجود ندارد...»(۱۳)
باری، اعتراض علیه سیستم قضایی و مجازاتهای خشونت بار آن دوره که بر
پایهٔ برداشت ویژهای از مسیحیت بنا شده بود، تا آنجا جلو رفت که یکی از
بزرگترین حقوقدانان روشن- بین زمانه، چزاره بکاریا اهل ایتالیا در ۱۷۶۴
میلادی با تالیف کتاب ماندگارش: «دربارهٔ جنایت و مکافات»(۱۴) به نقدی
رادیکال از نظام قضایی و سیستم مجازاتهای عصر خود پرداخت، تا جایی که لغو
مجازات اعدام مجرمان را تقاضا کرد. و در نهایت این تلاشها نتیجه دادند و
آن اثر لازم را گذاشتند.
به عنوان نمونه: «فردریک کبیر که دوست صمیمی وُلتر بود، شکنجه برای
گرفتن اقرار و یا شکنجه و عذاب قبل از اعدام مجرم را که به منظور نجات روح
فرد گناهکار صورت میگرفت- به سال ۱۷۵۴ میلادی برچید. همین لغو شکنجه قضایی
در سال ۱۷۷۲ در سوئد، ۱۷۷۶ در اتریش و بوهمیا و در فرانسه در دوره انقلاب
۱۷۸۹، صورت گرفت...»(۱۵) درواقع با قوانینِ خشن و غیرانسانی قرون وسطایی
دیگر نمیشد زندگی کرد.
نظامهای فرسوده و پوسیده نیازمند تخریبی حساب شده بودند، قوانینی که
تجاوز علنی به حقوق اولیه آدمی محسوب میشدند، باید لغو میگردیدند و راه
برای آزادی انسان و زایش حقوق بشر راست و هموار میشد. لذا نیاز به
روشنفکرانی چون وُلتر... بود تا از عهدهٔ اجرای این وظیفۀ تاریخی به خوبی
برآیند. مورخ و متفکر آمریکایی ویل دورانت مینویسد: «وُلتر در عصری
میزیست که همه چیز در طلب و انتظار مخربی بود تا بنیان کهن را براندازد.
نیچه میگوید: لازم بود شیرهای خندانی قدم به میدان نهند، بنابراین وُلتر
آمد و با خنده همه چیز را نابود کرد».(۱۶)
آری این روشنفکران بزرگ قرن هژدهم با آن افکار روشن و انسانی و همت
بلندی که داشتند، مغزها را تکان دادند و آزادی و برابری و یگانگی انسانی
را به کلیدواژگان هر حرکتی تبدیل کردند. و بالاخره آرمانهای نیک و انسانی
آنها در ۱۰ دسامبر ۱۹۴۸ میلادی در سندی که به اعلامیه جهانی حقوق بشر شهره
شده به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل متحد رسید و تبدیل به متنِ متینی
گردید که امروزه راهنمای روشن و آگاه جهانیان و حافظ و مدافع کرامت و حیثیت
انسانی در برابر زور و تبعیض و ستمگری است.
سخنرانی در کانون فرهنگی ایرانیان شهر شیکاگو به مناسبت ۱۰ دسامبر روز جهانی حقوق بشر
منابع:
۱- لین هانت – Inventing Human Rights ص: ۷۰
۲- دیکسیونر روبر به زبان فرانسه – بخش تاریخ عمومی
۳- سری مطالعات تاریخی – عصر روشنگری ص: ۱۸
۴- منبع شماره ۱ ص: ۳۵
۵- همان منبع ص: ۳۸
۶- همان منبع ص: ۳۶
۷- همان منبع ص: ۴۱
۸- ام- جی کُهِن Epigrams… ص: ۲۳۳
۹- لین هانت- سخنرانی دربارهٔ تاریخ تمدن نوین- یوتیوپ
۱۰و ۱۱- فرانکلین لوبامر– جریانهای اصلی اندیشه غربی جلد ۱– ترجمه کامبیز گوتن ص: ۲۴۶- ۲۴۷- ۲۴۸- ۲۴۹ و ۲۵۱
۱۲- میشل فوکو- مراقبه و تنبیه – ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده ص: ۱۱
۱۳- منبع شماره ۱ ص: ۷۵
۱۴- مک لین و مک میلان – Concise Dictionary of Politics ص: ۴۰
۱۵- لین هانت – منبع شماره ۱ ص: ۷۶ و ۷۵
۱۶- ویل دورانت - تاریخ فلسفه – ترجمه عباس زریاب ص: ۱۸۳
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/53695/
No comments:
Post a Comment