راههای تکامل نظریههای حقوق بشر در ادبیات و گذر تاریخ
(پارهی چهاردهم)
De mänskliga rättigheternas väg, genom historien och litteraturen
۲۰۱۷-۰۶-۱۱
از تاریخ اگر درسی یاد گرفته باشیم، این است که درسی از تاریخ یاد نگرفتهایم – هگل))
Professor Ove Bring از پرفسور اووه برینگ:
با نوشتن ۱۳ مقالهی کوتاه تاریخ ۲۰۰۰ ساله تکامل اندیشه سیاسی و نظریههای عمده در تحلیل تمدنهای باستانی و قرون وسطی در رابطه با تکامل موسسات اجتماعی، تفکر انسانی، حقوق و شرایط زندگی مردم را توضیح دادم. روایت ما از ۶۰۰ سال قبل از میلاد تا مقطع رنسانس را در بر گرفته و یک پروسهی طولانی را در مدت کوتاهی پشت سر گذاشتیم. طبیعتن این نوشتهها تنها به رئوس مطالب پرداخته و در بهترین شرایط تنها می توانستند به معرفی و بررسی حوادث مهم - آنهم از نظر مولف و من پرداخته باشند. برای یک بررسی و آنالیز کامل از روند تکامل تاریخ حقوق و حقوق بشر حتمن به یک گروه متخصص، بزرگ و سالها پژوهش متمادی نیاز هست.
اینک به بررسی یک مقطع بسیار دوران ساز و با اهمیت از همه نظر رسیده ایم. د وره ائی که نوزائی فکری، فرهنگی، اقتصادی و علمی با شتاب و با قدمهای بلند مسیر تکامل حوزههای گوناگون را طی کرده و جهت حرکت در پهنا و گسترده پیش می رود. مسیحیت کاتولیک بنیانهای اقتدارش به لرزه افتاده است. اروپا، قدرتهای بزرگ در گیر در جنگ و مردم از کشتار، ویرانی و و بی امنیتی حاصل از جنگ به تنگ آمده و در جستجوی راههای صلح آمیز هستند. برای اولین بار امکان دیالوگ و صلح در بین کشورهای بزرگ اروپائی فراهم شده است.
اروپای بعد از قرون وسطا را می شود با جنگهای مذهبی بین شاخههای مختلف مسیحیت بخصوص کاتولیکها و پروتستانتها تعریف کرد. در سال ۱۶۴۸ بعد از چهار سال مذاکره بین کشورهای درگیر جنگ، صلح بین کشورهای متخاصم منعقد شد. این صلح در شهر وستفالی به امضای سران کشورهای المان، فرانسه، اسپانیا، سوئد؛ هلند و...رسید. این صلح نقطهی عطفی بود در تاریخ اروپا و شاید جهان.
پژوهشگران روابط بین الملل و استاد و همکار من در دانشگاه سوئد پرفسور هتنه دورهی پیش از قرادداد صلح وستفالیا را دورهی پیش وستفالیا نام گذاری کرده است. بعد از صلح تا سالهای ۱۹۶۵ را دورهی وستفالیا و تشکیل دولتهای ملی، با عنوان دورهی وستفالیا مشهور شده است. با تشکیل اتحادیهی اروپا، نقش دولتهای ملی و رقابتهای ملی کاهش داشته و بخشی از وظایف دولتها به اتحادیههای منطقه ائی منتقل شد. ۲۰ سال پیش پیش بینی این بود که دستور کار روابط بین الملل را بجای دولتهای ملی اتحادیههای سیاسی/اقتصادی منطقه ائی رقم خواهد زد. و اتحادیهی اروپا بعنوان پیشگام چنین حرکت و موتور آن خواهد بود. این دوره را دورهی پسا وستفالیا نامگذاری کردهاند.
امروز با جنگهای مذهبی که بعد از فروپاشی بلوک سوسیالیستی در دستور کار سیاست کشورهای بزرگ قرار گرفته و به گونه ائی با ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ شروع شد و با جنگهای صلیبی جورج بوش در خاورمیانه ادامه داشت می شود گفت که تمدن انسانی و بشریت را به دورهی جنگهای مذهبی و پیش از وستفالیا بر گردانده است. سئوال بسیار اساسی این است که تکامل تاریخ آیا رو به بالا و تعالی در حرکت است و یا اینکه امکان پس روی و باز گشت به دورههای پیش دموکراتیک ممکن است؟
Prewestfalia, Westfalia & Postwesfalia!دوران پیش وستفالیا، وستفالیا و پسا وستفالیا
در سال ۱۶۴۸ سیاستمداران درگیر جنگ، رهبران کلیسا و اشراف در وستفالیا (شهری در آلمان) جمع شدند تا به جنگهای سی سالهی مذهبی نقطهی پایان گذارند. این مذاکرات که بین اسپانیا، هلند، فرانسه، آلمان، سوئد، سوئیس و چند قدرت دیگر اروپائی در جریان بود، چهار سال بطول می انجامد. آنچه قبل از این قرار داد و بعد از تولد و رشد جریان پرتستانتیستها به رهبر کالون و لوتر مربوط می شود را دوران پیش وستفالیا نام می گذارند که مشخصهی عمدهی آن جنگ بین طرفداران مذهب کاتولیک با پرتستانتیستها و حکومتهائی که از پرتستانتیسم حمایت می کنند، معرفی می شود. مشخصهی اصلی و تضاد اصلی بین رهبران گوناگون نحلههای مذهبی و باورمندان به آنها است. بدیگر بیان جنگهای سی ساله بین نحلههای مهم کلیسا و حکومتهای تحت سلطهی این نحلهها بود! گرچه سیاستمداران و اشراف منافع خاص خودشان را داشتند و لی با زبان مذهب حرف زده می شد!
دوران بعد از قرارداد وستفالی که عصر روشنگری نیز نام دارد با عنوان دوران وستفالیا شناخته شده است. بدیگر بیان دوران پیش، همزمان و بعد از وستفالیا عنوان مراحلی از تاریخ تکامل سیاسی و اجتماعی اروپا است که می تواند توضیح دهندهی سیاست غالب در این منطقه باشد. بهر صورت با این مدخل به بحث، در ادامه بررسی خود مایل هستم به توضیح چند مفهوم و پروسهی تاریخی که روی تکامل جوامع اروپائی و ساختار سیاسی دنیا تاثیر مهم گذاشته اند بپردازم. در بعد از رنسانس آنگاه که موضوع قدرت کی بر کی مشخص نبود و جنگهای مذهبی در اروپا در جریان بود. قابل ذکر است که آنچه که بعدها با عنوان ملل متحد نام گرفت و همچنین سازمان ملل متحد از قرارداد و صلح وستفالیا تبعیت کرده است و از روشها و محتوای پیمان صلح وستفالیا پیروی کرده است. عصر وستفالیا، دوران شکل گرفتن دولتهای ملی و ایجاد ارتشهای جدید و سایر قوههای مهم در دولتهای اروپائی بود.
ادامهی تشکیل دولتهای ملی رقابتهای جدیدی را بدنبال داشت که به جنگهای جهانی اول و دوم منجر شد. بدین ترتیب خصوصهی اصلی دوران پیش از وستفالیا حضور و وجود جنگهای مذهبی است. دوران وستفالیا با ایجاد دولتهای ملی و رقابت و جنگ دولتهای ملی/ناسیونالیستی که به منجر به ایجاد سازمان ملل وصلح پایدارتری بین ملتها بود، همراه هست. بعد از پایان یافتن این درگیریها و شروع مرحلهی جدید از رشد سیاسی جوامع صنعتی ما از دوران پسا وستفالیا می توانیم صحبت کنیم. ویژه گی اصلی این دوره تضعیف دولتهای ملی و ایجاد اتحادهای منطقه ائی است.
این دوره از اوایل دههی هزار و نهصد و هفتاد میلادی شروع شده و به تاویل پاره ائی تا سال ۲۰۰۱ ادامه داشت.
از این دوره بعنوان عصر پسا وستفالیا نام برده می شود. یعنی تضعیف دولتهای ملی و آغاز همکاریهای منطقه ائی. اتحادیهی اروپا، پیمان همکاری کشورهای آسیای جنوب شرقی بنام آسه ان و نیز قرارداد تجاری نفتا – که با انتخاب دونال ترامپ در حال فروپاشی است – از این نوع پیمانها هستند.
بازگشت به قهقرا: امروز تعدادی از جامعه شناسان سیاسی و تحلیل گران روابط بین الملل با توجه به شکل گرفتن گروههای تروریستی و دولتهای تروریستی، رشد جریانهای سیاسی محافظه کار و جنگهای مذهبی جدید بین اسلام بنیادگرا و غرب، پیش بینی بازگشت به دوران پیش از وستفالیا را مشخصهی عصر جدید می شمارند. جرج بوش جوان، ترامپ از یک طرف و عربستان سعودی جنبش وهابیگری و قدرت اسلام شیعه و ایران و جنگهائی که بدنبال تضاد بین آنها حاصل شده از نشانههای بازگشت به دوره پیش از وستفالیا عنوان می شود. این سیاستها در حقوق بین المل، روابط بین الملل تاثیر می گذارد. در دورهی جرج بوش، زندان گوانتانامو، شکنجههای زندانی ها، در عراق کشورهای اروپای شرقی و...نمونههای مشخصی هستند از زیر پا گذاشتن حقوق بشر. اخیرن ترزا می نخست وزیر محافظه کار انگلیس تاکید کرد که برای سرکوب تروریسم اگر قوانین حقوق بشر مانع باشند باید آنها را دور زد. بازگشت به قهقرا.
لازم به یادآوری نیست که مرحلهی رشد و تکامل جوامع و کشورهای اروپائی را با عنوانهای دیگری از قبیل: مرحلهی پیش صنعتی، صنعتی و پسا صنعتی و یا پیش سرمایه داری، سرمایه داری و پسا سرمایه داری نیز نام بردهاند. همه می دانیم که برای تعریف این دورهها از مفاهیمی چون پیش مدرنیته، مدرنیته و پسا مدرنیته نیز استفاده شده که در محتوا تقریبن همان مشخصات سابق استفاده شده است. من در این بحث در صدد این نیستم که روی نقاط اشتراک و یا افتراق این دورهها و یا فرق در تعاریف آنها بپردازم. آنچه مهم است در اینجا یادآوری شود این است که همهی این مفاهیم یوروسنتریک بوده و تغییر و تحولات در سیاست، اقتصاد و تکنیک در اروپا معیار تعاریف ارایه شده هست!
مورد قابل توجه دیگری که باید روی آن تاکید کنم تاثیر این تغییرها روی قوانین و رشد موسسات سیاسی در دویست سال اخیر است. می دانیم که هویت انسانها تا مقطع عصر روشنگری با گرایشهای مذهبی توضیح داده می شد. تضاد اگرچه برای تنازع بقا و ...نیز بود این تضاد هارنگ مذهبی داشتند. با رشد علوم، تکنیک، افکار جدید سیاسی، موسسات سیاسی اجتماعی گروههای جدید که از سیاستهای گوناگون تبعیت می گرفتند شکل گرفت. سه نظریه، راهکار و پراتیک سیاسی، اقتصادی و اجتماعی که تا کنون نیز معتبر هستند در این دوره بنیان نهاده شدند. این سه نظریه عبارتند از:
۱. لیبرالیسم: این عنوان برای اولین بار در قرن هیجدهم توسط بنیامین کنستانت به معنی متدوال امروز استفاده شد، ولی بعنوان یک پروسهی اجتماعی در انگلیس در جریان نوشتن ماگنا کارتا (منشور کبیر) و همزمان با نوزائی هنری، فرهنگی و علمی که در ایتالیا شروع شده بود رشد کرد. جان لاک فیلسوف انگلیسی محتوای یک نظام لیبرالیستی را در نوشتههای خود بطور مبسوط توضیح داده شد. لاک در توضیح لیبرالیسم از مفهوم حقوق طبیعی استفاده می کرد که در مقابل حاکمیت خدا و یا سلطنت قرار داشت. حق زندگی و آزادیهای اجتماعی ابتدائی و بدیهی ترین حقوق انسان است! باید پذیرفت که تفکر لیبرال بیش از هر تفکر دیگری در تکامل و تدوین منشورهای حقوق بشر نقش ایفا کرده است.
۲. رئالیسم قدرت: (ماکیاولی و هابز نمایندگان شناخته شدهی این مکتب هستند). این نظریه به رئالیسم سیاسی نیز معروف است. ایتالیا با رنسانس فرهنگی و آنارشی سیاسی اواخر قرن چهاردهم منبع و یا منشا این مکتب بود. بعدها تشکیل دولتهای ملی در اروپا و حاکمیت دولت با استفاده از قدرت پلیس و ارتش بیانگر چنین تفکری است. جامعهی مدنی در این دوره از تکامل سیاسی قدرتی نداشت و موسسهی بازار در حال شکل گرفتن بود. بهمین گونه است استقلال افراد. اگرچه دولتهای ملی و تکامل آنها به دولتهای آزاد، دموکراتیک لیبرال و دولتهای رفاه ملی ختم شد ولی راهکارهای حل مشکلات جامعه از بالا به پائین بود و توام با خشونت.
۳. سوسیالیسم: تکامل این سامان فکری با سوسیالیستهای تخیلی شروع، بعدها با نظریات روسو تکمیل شده و با مارکس فرم مشخص پیدا می کند. متاسفانه کنشگران سیاسی سویسالیستی در پیاده کردن این نظریه در عمل موفق نبودند. دلایل چنین شکستی زیاد است. مقاومت جامعهی سرمایه داری و سیاستهای پیشگیرانه، آماده نبودن شرایط اقتصادی و اجتماعی در کشورهای مورد نظر، استفاده از خشونت و قهر در پیش بردن برنامههای سوسیالیستی و عدم هماهنگی مردم با الیت جامعه. متاسفانه جریانهای چپ و کشورهای سوسیالیستی اکثرن به حقوق بشر بعنوان یک نظریهی لیبرالیستی نگریسته و در مقابل آن موضع گرفته و یا بی تفاوت بودند/هستند.
صد البته درون هر کدام از این سه نحلهی تئوریک و عملی شاخهها و زیر مجموعههای فکری و عملی زیادی وجود دارد که بعضن با رشتهی اصلی آنقدر در اختلاف است که خود در کاته گوری جدیدی جای می گیرد. هر سهی این مکاتب روی شکل گرفتن آئینهای اجتماعی و موسسات سیاسی موجود نقش تعیین کننده داشتند. همانطور است در شکل گرفتن منشورهای حقوق بشر، اجرا و یا عدم اجرای آین احکام در زندگی سیاسی و روزمرهی مردم. بی تردید این مکاتب از مذاهب تاثیر گرفته و خود روی آنها تاثیر گذاشتهاند. هیچ مکتب فکری و یا منش عملی نیست که بطور مستقل شکل گرفته و عمل کند. شروع، تکامل و حرکت مکاتب فکری/عملی به این یا آن شکل درهم تنیده اند و روی هم می افتند.
با این توضیحات و در این مقاله مایل هستم که نظریات دو نفر از بنیانگذاران تاریخ عقاید دنیا که از اولی با عنوان پدر لیبرالیسم نام برده می شود و دومی را تحلیلگر قوانین و نیز قدرتهای سیاسی عنوان کرده اند قدری توضیح بدهم. جان لاک و مونتسکیو این تئوریسینهای بزرگ عصر روشنگری هستند!
جان لاک و نظریات او در رابطه با حکومت
پیش پردهی انقلاب روشنگری در فرانسه آغاز نشد بلکه در هلند بود که شکل گرفت. جان لاک به دلیل شرایط بحرانی و تفکر انتقادی خود به دربار انگلیس و حکومت مجبور به ترک انگلستان شد و در هلند اقامت گزید. در این دوره هلند کشور بسیار قدرتمندی بود و جزو یکی از قدرتهای استعماری جهان. پاره ائی از هلند قرن شانزدهم بعنوان هژمون سیاسی عصر در اروپا نام می برند. کتاب دو جلدی “رساله ائی در باب حکومت” جان لاک که در هلند تدوین شد جزو کتابهائی است که روی سیاست اروپا و آمریکا تاثیر بسیار زیادی داشت. در نوشتن قانون اساسی انقلاب آمریکا از نوشتههای و پیشنهادات جان لاک استفاده شد. روی انقلاب فرانسه و روند آن نیز بی تاثیر نبود. لاک از مهمترین پایه گذاران نگرش قرارداد اجتماعی و پیرو مکتب تجربه گرائی است. به بیان بهتر او بنیانگذار مکتب تجربه گرائی است. لاک می گوید: شناختی که ما از جهان داریم و تمامی مسائلی که از جهان می فهمیم ، نظامهای فلسفی که در شرایط، مکانها و دورههای مختلف ساخته می شود ریشه در تجربه ما دارد. ما بطور طبیعی/مادرزادی اطلاعاتی نداریم. برای مثال انسان علت و معلول را از طبیعت استنتاج می کند یا مسائلی دیگر را هم به همین طور. بدین ترتیب باید تجربه به عنوان ریشه تمام شناخت علمی و فلسفی در نظر گرفته شود.
طبق نظر جان لاک مردم تشکیل دهندهی اجتماعات انسانی هستند و گروههای انسانی/جوامع انسانی پایههای حکومتها را تشکیل می دهند و سامانهای قدرت سیاسی باید حقوق طبیعی را در جوامع جاری کنند. او معتقد بود که شهروندان باید تنها به حکومتي که از حقوق انساني آنها محافظت مي کند، وفادار باشند. اين حقوق ممکن است حتي بر دعاوي و منافع حکومت نيز تقدم داشته باشند. حکومت تنها در صورتي مشروع است که به صورتي نظام مند، به حقوق انساني شهروندان خود احترام بگذارد و از آن حقوق حفاظت کند. اگر حکومتی حقوق طبیعی مردم را رعایت نکند انقلاب امر اجتناب ناپذیری است. بدیگر بیان لاک از طرفی به صاحبان قدرت هشدار می دهد که قدرت آنها ناشی از مردم است و از طرف دیگر قدرت را از آن مردم می داند که مردم با شرکت در انتخابات به دولت نمایندهی خود وکالت می دهند که نمایندهی آنها در پیشبرد کارهای اجتماعی باشند!
نظریهٔ سیاسی
نظریهٔ سیاسی لاک بر مبنای قرارداد اجتماعی پایه ریزی شده است. بر خلاف توماس هابز، لاک عقیده داشت که طبیعت انسان با تعقل و بردباری مشخص میشود. اما او همانند هابز، اعتقاد داشت که طبیعت انسان باعث خودخواهی او میشود. در شرایط طبیعی، همه مردم برابر و مستقل هستند و هر کسی این حق طبیعی را دارد که از “زندگی، سلامتی، آزادی و دارایی هایش” دفاع کند. بیشتر صاحبنظران ریشهٔ عبارت “زندگی، آزادی و پیگیری خوشبختی” که در اعلامیهٔ استقلال آمریکا نوشته شده، منبعث از نظریهٔ لاک در مورد حقوق انسانها می دانند. هرچند که برخی نیز عنوان کردهاند که عبارت مذکور ممکن است منابع دیگری نیز داشته باشد.
همانند هابز، لاک معتقد بود که صرف داشتن امکان و حق دفاع در وضع طبیعی کافی نیست، بنابراین مردم جوامع سازمان یافتهی مدنی را تشکیل میدهند تا مناقشات بین آنها را از راههای مدنی و توسط حکومتی منتخب آنها، حل و فصل شوند. با این حال، لاک هیچ گاه به اسم هابز اشاره نمیکند و امکان دارد که مطرح کردن این بحث در نوشته هایش برای پاسخگویی به دیگر نویسندگان هم عصرش بوده است. لاک همچنین از اصل تفکیک قوا در حکومت طرفداری میکرد و اعتقاد داشت که در شرایطی که دولت از اختیارات خود سوء استفاده کند اقدام به انقلاب برای سرنگونی دولت نه تنها یک حق بلکه یک تکلیف برای مردم است. این اندیشهها تاثیر ژرفی بر اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریکا و قانون اساسی ایالات متحده آمریکا گذاشت.
بردباری:
جان لاک معتقد بود که مجازات و پروسههای قانونی نمی توانند باور انسان به خدا را تغییر دهند. آن اعتقادی که درونی است از عوامل بیرونی تاثیر نمی گیرند. اگرچه یک حکم قانونی می تواند روح افراد را تحت تاثیر قرار دهد ولی قادر به نجات اخلاق/روح افراد نیست. لاک مقالهی “دربارهٔ بردباری (۱۶۹۲-۱۶۸۹ میلادی)” را پس از جنگهای مذهبی اروپا نوشت و در آن یک فرمول بندی کلاسیک برای بردباری مذهبی ارائه داد که دارای سه محور اصلی است: (۱) قضاوت دنیوی – در مورد قضاوت در سیستم قضایی دولت به طور خاص و قضاوت شخصی انسانها به طور کلی – قادر نیست به طور دقیق حقیقت ادعاها را در دیدگاههای مذهبی رقیب یکدیگر ارزیابی کند. (۲) حتی اگر قضاوت دنیوی میتوانست این کار را انجام دهد، اجبار جامعه به یک “دین راستین” اثر مطلوبی نمیداشت، زیرا عقاید نمیتوانند با خشونت تحمیل شوند. (۳) وادار کردن جامعه به یکنواختی دینی منجر به ناهنجاریهای اجتماعی بیشتری نسبت به تنوع دینی خواهد شد.
در نهایت لاک جزو اولین کسانی بود که در رابطه با حقوق کودکان در یک مقاله با عنوان “نظریاتی در بارهی آموزش و پروش” به استفاده از تنبیه بدنی در تربیت کودکان انتقاد کرده و آن را برای رشد کودکان مضر اعلام کرد. او معتقد بود که تربیت کودکان باید توام با محبت، بردباری وعشق همراه باشد تا بتواند نیروهای نهفتهی آنها را پرورش دهد. در این حوزه نیز بردباری و برخورد مدبرانه با کودکان یک نیاز حتمی است.
نامههای ایرانی مونتسکیو
در سال ۱۷۲۱ یک نویسندهی فرانسوی بصورت گمنام دو جلد کتاب با عنوانی عجیب و غیرمتداول به نام “نامههای ایرانی (پرشین) چاپ کرد. این کتابها با اقبال عمومی روبرو شد و جزو پرفروش ترینهای زمان خود بودند. در این کتابها نویسندهی گمنام از زبان دو فرد ایرانی به توضیح روابط سیاسی و فرهنگی در شرق پرداخته و خواستار یک سامان سکولار و انسانی می شوند. بعد از هفت سال اسم نویسندهی کتاب معلوم می شود. شارل دومونتسکیو. مونتسکیو این نامهها را از زبان دو ایرانی ثروتمند به نامهای “ازبک” و “ریکا” که در مدت مسافرت خود به اروپا، برای مدتی طولانی در فرانسه اقامت گزیدهاند، نوشته است. کتاب در اواخر حکومت لوئی چهارده نوشته شده است. این پادشاه اکثر خصوصیات یک پادشاه شارلاتان، خشن و بد را باهم در تصاحب داشت. مونتسکیو که از طنز و ساتیر شروع می کند و در روند بیان خواستهای خود، روایتهای گوناگون از سیستم زندگی مردم و حکومت در ایران، ترکیه و مغولستان پرداخته و غیر مستقیم حکومت فرانسه و لوئی چهارده را به باد انتقاد می گیرد و خواهان حکومت انسانی و سکولار می شود. ازبک و ریکا فرانسه را با کشورهای مستبد شرقی مقایسه می کنند و نویسنده با استفاده از این دو شرقی با ظرافت بسیار و با استفاده از طنز و فانتازی مطالب جدی خود را مطرح می کند
کتاب نامههای ایرانی مبنا و پایهی بزرگترین کتاب عصر و مونتسکیو بنام روح اقوانین بحساب می آید. ابهر صورت کتاب نامههای ایرانی بیش از صد سال است که بزبان فارسی ترجمه شده ولی تعداد افرادی که آن را خوانده اند بسیار محدود است. بهر صورت مونتسکیو از زبان ازبک و ریکا می نویسد:
“کثرت مذاهب با محتواهای گوناگون خودبخود مشکلی ایجاد نمی کنند و باعث جنگ نمی شوند. این کنش نمایندگان و باورمندان به این مذاهب و تاویلهای تنگ نظرانهی آنها است که باعث ایجاد درگیریهای مذهبی می شود. بدیگر بیان مشکل کسانی هستند که با نام مذهب به خشونت دست یازیده و حکومت می کنند. یهودیها عدم بردباری به مذاهب و دگراندیشان را از مصریها/فراعنه مصر به ارث بردند. سپس مسیحیت از یهودیت و بعد از آن اسلام از هر دوی اینها تبعیت کرده و با عدم مدارا با سایر مذاهب زندگی را بر مردم خود و سایر باورمندان حرام کرده اند”.
در رابطه با مجازات، مونتسکیو از زبان ازبک نظریات لیبرالی را طرح می کند. او می نویسد که شدید بودن کیفرها و یا اعدام باعث کاهش جرم نگشته و نخواهد گشت. ازبک ترکیه، ایران، مغولستان را با کشورهای هلند، جمهوری ونیز و یا انگلستان مقایسه کرده و می گوید که شدید بودن مجازات در ترکیه، ایران و یا مغولستان باعث کاهش جرم نشده بلکه برعکس! او به متناسب بودن جرم و مجازات تاکید دارد و می خواهد که توسل به خشونت و شکنجه باید از میان برداشته شود. مونتسکیو در اینجا شیوهی زندگی و سیاست در آسیا را مورد انتقاد قرار می دهد ولی فراموش نکنیم که روی سخن مونتسکیو با لوئی چهاردهم و حکومت فرانسه بود.
کتاب روح اقوانین در سال ۱۷۴۸ چاپ شد. این کتاب نیز همچون نامههای ایرانی با اقبال عمومی روبرو شد. فرق اساسی این بود که نامههای ایرانی با نام مستعار نوشته شده بود ولی در هنگام نوشتن روح اقوانین مونتسکیو یکی از اعضای معتبر فرهنگستان فرانسه بود. مونتسکیو بر این باور بود که انقلاب، شورش و خونریزی کاری از پیش نمیبرد و آنچه یک جامعه نیاز دارد قانون است. او در نوشتهی خود به بررسی مسئلهی قدرت می پردازد و به تفکیک قوا اشاره دارد. بعدها از مضامین این کتاب در اداره کشورها و دولتها بهره بسیاری گرفته شد. انقلاب فرانسه و انگلستان از نظریات جان لاک که روی مونتسکیو تاثیر داشت و نظریات مونتسکیو استفاده شد.
بنظر مونتسکیو قوهی قضائیه باید بتواند در جامعه و بین قدرتها بالانس/توازن ایجاد کند. برای چنین وظیفه ائی قوهی قضائی می بایست مستقل از قوهی اجرائی و قانونگذار عمل کند. اجرای آن مسئولیتها و قوانینی که توسط قوهی قانوگذار وضع شده است بعهدهی این قوه گذاشته شده است. امروز در سایهی تجربیات قرنها و با تصویب منشورهای حقوق بشر می دانیم که وجود دپارتمانهای قدرت و تفکیک وظایف آنها از همدیگر امکان اجرای حقوق بشر و پایبندی به دموکراسی فراهم شده است.
در آخر کتاب روح اقوانین مونتسکیو به روح بردبارانهی قوانین در مقابل مذاهب و باورمندان اشاره می کند. می گوید: از قوانین نباید برای مجازات کسانی که باورمند هستند و مذهبی استفاده شود. در عین حال با استفاده از قوانین و یا شکنجههای گوناگون نباید افراد را به تعویض مذهب و یا تقییه مذهب خود استفاده شود. لازم به یادآوری می دانم که مونتسکیو تنها فیلسوف و یا ...نبود که در رابطه با تفکیک قوا مطلب نوشته و یا به بردباری در مذهب تاکید دارد. توماس اکینو همراه با تعداد دیگری از متفکران شرقی و غربی از افرادی بودند که در دها صد سال پیش از آن در این مورد نظریاتی را ارایه کرده بودند!
جمع بست:
اروپا در اواسط قرن شانزده میلادی جنگهای طولانی را پشت سر گذاشته بود. تولیدات کشاورزی افزایش داشته، صنعت و تکنیک نیزشروع به شکوفائی داشت. پژوهشهای گوناگون به نتایج شگفت انگیزی رسیده بود. مردم و زندگی مردم با استفاده از گوشت، سبزیجات، برنج، گندم و ذرت و ترکیب آنها در سیستم غذائی خود سالمتر بوده و آینده را بسیار روشن می دیدند. رابطهی الیت جامعه با مردم خوب بود. مشارکت مردم در زندگی خودشان هیچ وقت تا به این حد خوب نبوده.
بعد از عصر نوزائی فرهنگی/علمی و با شروع پروسهی عصر روشنگری ما شاهد یکی از بزرگترین انقلابهای دنیا که انقلابی سفید نیز بود هستیم. انقلاب صنعتی انگلیس. سپس شاهد ظهور متفکرین و نویسندگانی چون جان لاک، مونتسکیو، ولتر و روسو هستیم. استقلال آمریکا حادثه تاریخی بسیار بزرگی بود که در سال ۱۷۷۶ به نقطهی عطف خود رسید. تقریبن کمتر از یک دهه بعد انقلاب فرانسه رخ می دهد که سامان سیاسی در غرب و دنیا را به لرزه درآورد و پاساژی است به انقلاب سوسیالیستی. به جرات می توان تغییر و تحولات در زندگی اجتماعی مردم، تکنیک، روابط اجتماعی و موسسات جدید اجتماعی که در این مدت اتفاق افتاده، با تمامی تغییرات زندگی اجتماعی انسانیت تا آن موقع مقایسه کرد.
همزمان با این تغییرو تحولات صنعتی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، نظام استثماری غرب با ماجراجوئیهای اکتشافی شروع شده و با دخالت، کلیسا، ارتش و سرمایه به غارت کشورهای غیر اروپائی دست می زند و به غارت جهان غیر غربی می پردازد. پارادوکس تکامل اجتماعی و سیاسی (ایجاد دموکراسی در غرب) با غارت و استثمار شرق همزمان صورت می گیرد. شاید این دو جریان اجتماعی دو روی یک سکه هستند! هستند نیروهائی که با توضیح و تاکید به کلنیالیسم حکم به رد و تکفیر اروپا و غرب می زنند. در این میان می توان از مسلمانان افراطی، چپهای افراطی و ناسیونالیستهای افراطی در شرق را نام ببریم. صد البته در کشورهای غربی نیز هستند پژوهشگران و جریانهای سیاسی مخالف تمدن امروزی که با گروههای فوق همصدا هستند. بنظر من اما، ما حساب اروپای دموکراتیک، طرفدار حقوق بشر و باورمند به برابری انسانها را نمی توانیم با حامیان سرمایه بزرگ و غارتگر، ارتشیان، کشیشان و نیروهائی که در سرکوب نیروهای آزادیخواه پیشقدم بودند در یک ترازو بگذاریم!
ادامه دارد
Link: