Friday, July 31, 2015

اطلاعيه سوم کارزار برای افشای نقض حقوق بشر در ج. ا. در روند سی امین اجلاس شورای حقوق بشر

از کليه هم ميهنان در تمام نقاط دنيا که به نقض حقوق بشر در ايران معترض هستند تقاضا می شود که کوشش های خود را برای روشنگری درباره موارد نقض حقوق بشر در کشورمان و افشای آمران، عاملان و حاميان آن همآهنگ کنند.
ما با برگزاری اجلاس های جانبی (موازی) در شورای حقوق بشر و احتمالا تجمعاتی در برابر مقر سازمان ملل متحد در شهر ژنو، تلاش می کنیم که همزمان با سی امین اجلاس شورای حقوق بشر کارزاری را برای افشای موارد عديده نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی در جهت حفظ و ارتقاء حقوق بشر در ایران، تدارک ببینیم.

همچنین چند کارگاه آموزشی حقوق بشر در آخر هفته های موجود در این فاصله زمانی پیش بینی شده است.

در این دوره نیز تسهیلات محدودی برای سفر به ژنو و اقامت در این شهربرای تعدادی از شرکت کنندگان در این کارزار در نظر گرفته شده است. شرکت های هواپیمایی گوناگون از بسیاری از شهرهای اروپا در صورتی که بلیط هواپیما در زمان مناسبی تهیه شود، قیمت های مناسبی را برای سفر به ژنو ارائه می کنند.

جهت همآهنگی های ضرور از علاقه مندان به مشارکت در سازماندهی  اين کارزار دعوت می شود که در اجلاس پالتاکی که در روز پنج شنبه ۳۰ ژوئیه ۲۰۱۵ (٨ امرداد ماه ۱۳۹۴)  در ساعت ۲۱ به وقت اروپای مرکزی در تالاری در آسیا-پاسیفیک، گروه ايران با نام

HRC IRAN  Geneva

و با کد ورودی

301402

برگزار خواهد شد، شرکت کنند.

۲۹ ژوئیه ۲۰۱۵ (٧ امرداد ماه ۱۳۹۴)



تدارک دهندگان کارزار برای افشای نقض حقوق بشر در ج. ا. در روند سی امین اجلاس شورای حقوق بشر

Thursday, July 30, 2015

دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
چند روز پس از آزادی و در مصاحبه با روز

مریم شفیع پور: بازجو به دروغ گفت مادرم فوت کرده


مریم شفیع پور تنها چند روز است که با پایان محکومیت ۲ ساله اش از زندان آزاد شده اما بیش و پیش از آنکه بخواهد از خود حرفی بزند تاکید دارد از وضعیت زنانی بگوید که در بند نسوان زنان اوین زندانی هستند واز شرایط زندگی در این بند؛زندانیان سیاسی زن که سهم شان از کودکان و فرزندان شان تنها ۲۴ ساعت در ۳۶۵ روز است، از تلفن محروم اند و یک هفته در میان امکان ملاقات نیم ساعته با آنها را دارند. از فریبا کمال آبادی می گوید که هنگام بازداشت دخترش کودکی ۱۲ ساله بود و حالا دیگر زنی است جوان که ازدواج کرده؛ از نرگس محمدی، فاران حسامی، مهوش شهریاری و مادرانی که به خاطر فعالیت های مدنی، دانشجویی یا اعتقادات دینی و عقیدتی در زندان به سر می برند و از کودکان شان به عنوان گروگان استفاده می شود. 
او، دانشجوی محروم از تحصیل و فعال دانشجویی است که ۵ مرداد ۹۲ بازداشت و ۲۵ تیر امسال از زندان آزاد شد. او درباره حکم اش می گوید: حکم من ۷ سال بود که رفت تجدیدنظر شد ۴ سال. یکسال هم حکم تعلیقی داشتم که گفتند آن را هم اجرا می کنند. یعنی ۵ سال می شد اما براساس ماده ۱۳۴ حکم پرونده من در اجرا شد ۲ سال. و با پایان محکومیت ام از زندان آزاد شدم. 

چی شد بازداشت شدی؟ اتهاماتی که زدند و مبنای حکم تو قرار گرفت چی بود؟ 
من که بازداشت شدم، حکم اجتماع و تبانی زدند.می گفتند با اعضای خانواده کروبی. اما ثابت نشد و همین طور مدام فقط اسامی افراد را عوض میکردند، یعنی افراد مختلف را اسم می آوردند که با اینها اجتماع و تبانی کرده ای و.. بحث بازجوی من کلا این بود که تو باید با ما همکاری کنی، صراحتا میگفت تو کارهایی کرده ای که ما نمی دانیم و خودت باید بگویی. 
روال این است که می روند تحقیق می کنند و بعد طرف را می گیرند و بازجویی می کنند اما مرا گرفته بودند. نمی دانم پشت این قضیه چی بود، می خواستند پرونده سازی کنند یا چی. من یک پرونده ۸۸ داشتم که از دادگاه قزوین حکم یکسال تعلیقی گرفته بودم. این بار حتی نکرده بودند تحقیق کنند ببینند من پرونده دارم یا نه. اواسط بازجویی های من فهمیدند من پرونده دارم. نمی دانم واقعا می خواستند چکار کنند این همه آدم توی پرونده من آوردند و بردند؛ از بچه های داخل و خارج،به کجا می خواستند برسند واقعا نمی دانم. 
اجتماع و تبانی را در نهایت با ۲ نفر از بچه های خارج از کشور بستند. من به قاضی می گفتم خب ما چیکار کردیم؟ مثلا رفتیم پارک تاب بازی کردیم. می خندید. یعنی اجتماع و تبانی من با ۲ آدمی که مصداقی هم وجود نداشت در پرونده. برای خودشان هم خیلی جالب بود که پرونده ای که هیچ چیزی نداشته و نبوده،چرا اینقدر مانور دادند و اذیت کردند. خود من با یکسری از افراد سیستم قضایی برخورد داشتم که یکی شان به من می گفت پرونده تو خنده دار است. برای خود من هم عجیب بود واقعا. 

دردوران بازداشت کلا ۲۰۹ بودی؟ تا حکم صادر و به بند عمومی منتقل شدی. ۲۰۹ چطور بود؟ 
من کلا ۶۵ روز ۲۰۹ بودم و حدودا سی و چند روز انفرادی. بعد مثلا یک دختر از فیلیپین آورده بودند آنجا با من هم سلول که برای مواد بازداشت شده بود، همین طور.. 
یکسری سختگیری های عجیب و غریب بود که من نمی فهمیدم یعنی چی. به خاطر شرایط فوق العاده کثیف آنجا غده لنفاوی من به شدت مشکل داشت و نمی توانستم راه هم بروم. یک آقایی که ارشد آنجا بود آمد توضیح دادم که موکت ها هم بوی تعفن می دهد. قرار شد برطرف کنند. بعد گفتم درد دارم باید دکتر بروم غده لنفاوی ام اذیت می کند. مراقب آمد، به من گفت استخوانت است،هیچ چیزی نیست و منتقل نکردند دکتر. درد شدیدی داشتم ولی فقط روزی فقط یک ژلوفن می توانستم دریافت کنم. 

به همین خاطر به بیمارستان منتقل شده بودی؟ خانواده ات اعلام کردند وقتی برای ملاقات مراجعه کرده بودند به آنها گفته شده بود بیمارستان هستی. 
به خانواده ام این را گفته بودند که اذیت شان کنند چون اصلا مرا بیمارستان نبرده بودند. به خانواده من گفته بودند مرا برده اند بیمارستان تجریش. دروغ گفته بودند. مرا بهداری هم نمی بردند، چه برسد به بیمارستان. خود مراقب می آمد می پرسید حالتان چطور است؟ علائم بیماری تان چیست؟ بعد می رفت به پرستار بهداری می گفت و او اگر صلاح می دید ما را می بردند و دکتر ما را می دید. مرا یکبار بیشتر نبردند. 

وقتی به خانواده ات به دروغ گفتند بیمارستان هستی در چه شرایطی بودی؟ چه وضعیتی داشتی در زندان؟
همان روزها بکبار بازجو مرا خواست و شروع کرد به فیلم بازی کردن. یعنی موبایل اش را گرفته بود راه می رفت حرف می زد با استرس و.. که الان من چگونه این را بگویم و الان می شکند و.. بعد بالاخره آمد سراغ من و گفت که خانم شفیع پور متاسفانه مادرتان فوت کرده فردا با مامور اعزام تان می کنیم برای مراسم. 

آن وقت چه حسی داشتی؟ 
می دانستم دروغ می گوید،خیلی ضایع و تابلو بود ولی وقتی رفتم توی سلولم و خوابم برد صبح که بلند شدم سمت راست بدنم حرکت نمی کرد. نمی دانم آن فضا.. می دانستم دروغ می گوید اما.. فضای خیلی بدی بود. مامورها فهمیدند و باز هم مرا دکتر نبردند. مثل اینکه به بازجو اعتراض کرده بودند. اما همان موقع ها دادستانی اوین برای اینکه خانواده مرا بترسانند به دروغ گفته بودند که خواهر شما را برای پرونده اختلاس گرفته ایم با ۱۸ نفر دیگر. یعنی عضو رسمی قضایی به خانواده من دروغ گفته بود که آنها را بترساند پی گیری نکنند. 

کی فهمیدی چنین دروغ هایی به خانواده ات گفته شده؟ منظورم قضیه بیمارستان است. 
من وقتی به بند عمومی منتقل شدم متوجه شدم،در ملاقات خواهرم به من گفت. خیلی عجیب بود. ما را حتی بهداری نمی بردند، در مقطعی یک خانمی را به سلول من آورده بودند که دچار حمله های شدید می شد، قبلش ناراحت بود و فشارش مدام می افتاد. واقعا حالش بد بود. بعد از کلی مشت زدن به در می آمدند در را باز می کردند...اصلا خیلی کم دکتر می بردند. سیستم جالبی نیست، نه بهداشتی و درمانی و...حتی بازپرس هم سیستم بهداشتی و درمانی آنجا را مسخره میکرد. 

گفتند مادرت فوت کرده بعد اجازه تماس دادند؟
من ۲۷ مرداد رفتم پیش بازپرس که گفت آزاد می شوی و.. به من گفت همین جا تلفن بزن به مادرت. من گفتم چرا اینجا بزنم می روم همان جا می زنم، یعنی فکر میکردم کاری بکنم تلفن هایم روی روال بیفتد. اما وقتی رفتم بند، بازجوی من گفت که بازپرس غلط کرده و تو حق تلفن نداری و اجازه نداد. 

یعنی در آن مقطع هم اجازه تلفن ندادند ؟
نه. بازپرس ام آمد، حتی کتبی پرسید که چرا زنگ نمی زنی. گفتم اجازه ندارم. گفت خب همین الان به تو تلفن بدهم زنگ میزنی؟ الان تلفن داری؟ احتمالا بیرون سر و صدا شده بود نمی دانم. 

و بعد چه اتفاقی افتاد؟
۲۷ مرداد که من پدرم را دیدم بازپرس من گفت پرونده ات بسته می شود. پدرم هم آنجا بود یعنی ملاقات با پدرم در حضور آنها بود. گفت پرونده بسته می شود، آزاد می شوی و منع تعقیب می خوری. اما نکردند من از ۲۷ خرداد منتظر بودم اما نشد. 
قاضی اول من پیرعباسی بود وقتی اعتراض نوشتم برای بازداشت موقت. پیرعباسی گفت یک ماه قرار بازداشت صادر کرده اما مرا بیشتر نگاه داشتند. فکر میکنم اتهام عضویت در تشکل های غیرقانونی را اضافه کردند که بتوانند مرا بیشتر نگاه دارند. نمی دانم. 
بازجو، بازپرس را تهدید می کرد، بازپرس او را، کلا عجیب بود همه چیز. من هم سردرگم بودم. خودم هنوز فکر میکنم که چرا مرا بازداشت کردند بعد از آن همه سال و آن هم به این شکل. 

منظور از آن همه سال، ۸۸ است؟
بله من ۸۸ حکم یک سال تعلیق گرفتم. دانشگاه بین المللی قزوین بودم. در آن حکم وزارت اطلاعات قزوین برای من سنگ تمام گذاشته بود؛ ۷ اتهام در پرونده من گذاشته بود به دلیل تجمعات دانشجویی و وبلاگ خودم. در نهایت قاضی یک سال تعلیقی بود. بازجوی من می گفت تمام تلاش ام را می کنم آن را تعزیری بکنم،در پرینت زندانم هم بود که تجمیع شد. بعد از آن نه اطلاعات مرا خواست نه اینکه مشکلی پیش آمد. برای همین اینکه بعد از این همه مدت یکباره و بعد انتخابات ۹۲ بریزند مرا بگیرند خیلی شوک آور بود. 

خب فکر می کنی چرا؟ 
خودم نمی دانم. من حدس می زنم که پروژه وسیع داشتند که دولت عوض شده، فکر نکنید خیلی چیزها عوض شده و.. بازجوی من مدام به من می گفت تو باید همکاری کنی. فکر میکرد من یک دختر جوان هستم، خیلی شیطان هستم و نمی توانم تحمل کنم و می روم به او می گویم باشد هرچه شما بگویید می کنم. از من چنین ذهنیت و چنین برداشتی داشت. 

آن موقع فعالیت ات چی بود؟
ما سازمان جوانان اعتماد ملی فعالیت می کردیم که یک حزب قانونی بود و در چارچوب قانون اما این برای بازجوی من اصلا مهم نبود که من چکار می کنم و با کجا کار می کنم. برای او تنها سناریویی که در ذهن خود داشت مهم بود و فکر میکرد من همکاری میکنم. 

همکاری یعنی چی؟
یعنی تن به اعتراف دروغ دادن و چیزهایی را که آنها می گفتند قبول کنم. من فکر می کنم می خواستند پروژه ای را پیش ببرند. درباره خود من اصلا نمی دانستند حتی مثلا اینکه من عضو اعتماد ملی هستم یا قبلا پرونده و حکم داشته ام. بیشترروی خانواده آقای کروبی حساس بودند. طی یک دادگاه سه ساعته، صلواتی مدام می گفت دختر من هم سن تو است، بگذار من کمک ات کنم و.. گفتم من واقعا حرفی برای گفتن ندارم. چیزی که برداشت کرده بود این بود که من سرپل جنبش دانشجویی با جریان فتنه هستم،صلواتی یک چنین چیزی درآورده بود. اصلا فضا، فضای قابل درکی برای خود من نبود. 

بازجویی ها چطور بود در ۲۰۹؟ کلا رفتارها و.. 
من فکر می کنم اصلا وجود شخصی مثل بازجوی من هرچند مال نهاد دیگری بود و رسمی وزارت نبود ما حضور و و جود او باعث تحمیق سیستم اطلاعاتی امنیتی است. اصلا نمی شد با او حرف زد. مثلا به من می گفت تو با دوستانت خیلی مهربانی با ما هم مهربان باش،همکاری کن. بعد مثلا جلب ترحم می کرد که تو دانشگاه رفته ای دختر باهوشی هستی من درس نخوانده ام و اگر بازجو نباشم نمی توانم هیچ شغلی داشته باشم و.. فوق العاده انسان بی ادب و بدهنی بود و فکر میکرد می تواند چیزهایی را که می خواهد داشته باشد. تهدیدهای مسخره مثلا ۳ بار صورت جلسه را امضا کرد و تهدید کرد با صورت جلسه عدم همکاری حکم تعزیر یعنی شلاق برایم می گیرد می گفت سلولت خیلی بزرگ است می فرستمت سلول کوچک تر. در سلول قرآن و مفاتیح بود،اما به بهانه اینکه می خواهند عوض کنند همان ها را هم از ما گرفتند. چیزهای خیلی چیپ که واقعا در شان وزارت اطلاعات هم نیست. 

الان که به آن روزها و ۲۰۹ و بازجویی ها نگاه میکنی چه فکر میکنی؟
من واقعا دلم برای شان می سوزد. وقتی آدم ها در سطحی نیستند که حتی بتوانند دیالوگ برقرار کنند، به لحاظ فرهنگی واقعا آدم های فقیری هستند، آدم های خوشبختی نیستند. هویت شان در سازمان متبوع شان است و از خودشان هیچ چیزی ندارند. من گاهی اوقات دنبال یک کورسوهای انسانی بودم و نمی یافتم. من در ۲۰۹روزه می گرفتم، بازجو فهمیده بود و مرا به شدت مسخره میکرد. می گفتم یا به یک چیزی اعتقاد داری یا نداری. الان این رفتار یعنی چی؟ به چی اعتقاد داری؟ به مرجع قدرت که امروز یکی است و فردا یکی دیگر؟ چیزی که من از آنها گرفتم همین بود. 

وقتی از ۲۰۹ رفتی بند عمومی با چی مواجه شدی؟ چی دیدی؟ چه حسی داشتی؟
خب راستش را بخواهی در ۲۰۹ فشار خیلی زیاد است، بخصوص بیم و امیدی که به من داده بودند که به زودی آزاد می شوی و پرونده ات بسته می شود و.. بهرحال یک گشایشی بود رفتن به بند عمومی. بچه ها را دیدم و حس ام خیلی عوض شد. تا یکی دوماه حالم خیلی خوب بود. آنجا آدم هایی هستند که می شناسی. می توانی کتاب بخوانی و کارهایی که در خلا ۲۰۹،فکر می کنی از زمان پرت افتاده ای و نمی توانی اما آنجا می توانی ؛ دست کم می توانی خودت را به زندگی بازگردانی. حس خوبی داشتم، بخصوص آدم های آنجا خیلی خوب بودند. هرکسی وارد می شد همه دورش را می گرفتند و سعی می کردند کمک کنند. آن حس انسانیتی که در ۲۰۹ در چشم های تار آدم ها گم می کردی اینجا پیدا کردم. شور و شوق عجیبی داشتم، آدم هایی که خود زیر ضرب هستند و اینقدر خالصانه کمک می کنند، خیلی حس خوبی دارد. 

درباره این آدم ها توضیح بده. در چه شرایطی با هم زندگی می کردید/ می کنند میان دیوارها و …؟
ما آنجا چند مادر داریم که رفتارشان کاملا مادرانه است و همه را با آغوش باز می پذیرند و برای همه مادری می کنند. مثلا از یاران ایران خانم، فریبا کمال آبادی و خانم مهوش شهریاری. من رسما به آنها مادر می گفتم، اینقدر که لطف داشتند و مهربان بودند.هرکسی به قدرتوانش سعی میکرد بار بقیه را هم بردوش بکشد. 

این مادرها در چه شرایطی بودند؟ 
آنجا ۱۰ نفر مادر هستند. ندا مستقیمی که آزاد شد ۱۰ نفر شده اند که ۳ نفرشان بچه زیر ۱۰ سال دارند. هیچ تلفنی نیست. فکر کنید مادر دلشوره می گیرد، نگران می شود، یک تلفن ندارند که فقط صدای بچه های شان را بشنوند. یا مثلا از پارسال متاسفانه ملاقات بچه دارها را کردند یک هفته در میان به جای هفته ای یکبار. چون بچه ها می رفتند مدرسه عملا نمی توانستند در وقت ملاقات بیایند. یعنی مادرها بچه هایشان را دو هفته نمی بینند،تلفن هم که ندارند،آقای دولت آبادی به بند نسوان پیغام داده بود اصلا خانم های بند نسوان بدانند تلفن آنجا هنوز اختراع نشده! این نتیجه و پاسخ پی گیری ها بوده. شرایط خیلی بدی است. من مادر نیستم، نمی توانم بگویم خوب می فهمم اما دلشوره های مادرانه وقی کز می کنند و می روند توی خودشان، عکس های بچه های شان روی زاغه های شان، یک حس خیلی عجیبی است... نمیدانم چطور توصیف کنم. یک مادر را اینقدر از بچه هایش دور کنند. این را می خواهم تاکید کنم که دقیقا برای این زندانی ها، بچه ها گروگان هستند. هرخطایی صورت بگیرد و اتفاقی بیفتد اولین کاری که می کنند ملاقات بچه ها را قطع می کنند. از این نقطه ضعف خیلی راحت سواستفاده می کنند. وقتی بچه ها اعتراض کرده بودند که چرا ملاقات ها را یک هفته در میان کرده اید،گفته بودند مادر و بچه را ول کنی دلشان می خواهد هرروز هم را ببینند! یکسری آدم ها مثل خانم کمال ابادی و خانم شهریاری بیش از ۷ سال است زندان هستند. فریبا وقتی زندان آمد دخترش ترانه ۱۲ سال داشت، مادر زندان بود و ترانه بزرگ شد، مدرسه و دبیرستان و دانشگاه و ازدواج کرد و... این مادر چی کشید؟ بچه ها حساب کرده بودند که از یک سال فقط ۲۴ ساعت ملاقات داریم یعنی ما یک روز از ۳۶۵ روز می توانیم خانواده و بچه های مان را ببینیم. بعد شما تصور کنید یک مادر چه می تواند بکند؟ ما دسته جمعی یک نامه نوشتیم که حداقل اجازه دهید بعد از این همه سال در عروسی دخترش حضور داشته باشد. اول که اصلا خودشان حرف مرخصی را پیش کشیدند، بعد گفتند نه، دوباره گفتند اعزام می کنیم، بعد گفتند نه اعزام می کنیم اما باید دستبند داشته باشد و پا بند داشته باشد، عکس می گیرند و.. یعنی اینقدر این زن را اذیت کردند و پله به پله هی امید دادند و زجر دادند و در نهایت هم حتی نگذاشتند زنگ بزند. یعنی حتی نگذاشتند در شب عروسی به دختری که از ۱۲ سالگی در خانه گذاشته و آمده زنگ بزند. 
فریبا زن محکمی است. واقعا زن محکمی است یکی از زن های خاصی که من تا حالا دیده ام. خب از اول بگویند نمی شود، آدم هم امید ندارد دل نمی بندد ولی پله به پله هی امیدوار می کنید و.. این عین شکنجه است. من دیدم که سر این زن چی آمد. واقعا به او فشار آمد. خیلی اذیت شد. بچه های دیگر هم همین طور. فاران حسامی، هم خودش، هم همسرش زندان هستند و بچه اش را دیگران دارند بزرگ می کنند. مریم اکبری وقتی آمد زندان، دخترش ۳ سال و نیم داشت،الان ۹ سالش است و سالی یک روز یعنی ۲۴ ساعت مادرش را دیده بدون اینکه حتی امکان کالمه تلفنی حتی داشته باشد. یعنی این مادرها حتی از حق شنیدن صدای بچه های شان هم محروم هستند، فکر کنید چقدر غریبگی پیش می آید بین شان. خیلی ها خانه هایشان هم عوض شده و اینها هیچ تصوری از زندگی فرزندان شان ندارند، از محیط زندگی آنها. فضای زندگی بچه هایشان را ندیده اند و نمی شناسند. فکر کنید در نیم ساعت ملاقات چی می توانند رد و بدل کنند و.. فریبا نوه دار شد، دخترش ازدواج کرد و او فقط شنید و شنید همین. درباره بقیه هم همین طور است کسانی که مرخصی نرفته اند کاملا با خانواده بیگانه می شوند. فکر کنید دو فضای کاملا متفاوت و کاملا متضاد، تازه زمانی که آزاد می شوند آسیب جدی را می بینند. یکی از بچه ها تعریف میکرد وقتی می روم مرخصی فکر می کنم خانه متعلق به من نیست، هیچ چیزی متعلق به من نیست، برایم مهم نیست چی تغییر کرده، چی فرق کرده و.. 
بیم و امید دیگری هم الان آمده ۱۳۴ و اعاده دادرسی. اینها حالت تشنج به وجود می آورد، روال ثابت را از بین می برد، یعنی دائم شما فکر می کنید دارد شرایط فراهم می شود و.. بعد یکباره با پوزخند می آیند و می گویند نه. یا چرا تلفنی نمی دهید که مادرانی که بچه هایشان خارج هستند با آنها ارتباط داشته باشند؟گفته بودند زورمان می رسد نمی دهیم. 
من من فقط ۲ سال آنجا بودم ولی یک آدم هایی بالای ۷ سال است در چنین شرایطی زندگی می کنند؛شرایطی که در آن هیچ معیار قانونی نیست، همه چیز آنی و دقیقه ای و لحظه ای است. مثلا از بند نسوان خبرهایی که بیرون می آید نسبت به بندهای دیگر خیلی کمتر است. فشار واقعا زیاد است. یکبار می گویند کتاب مجوز دارد بدهید بعد می گویند ندهید. کتاب انگلیسی بدهید. بعد نه ندهید. لباس فلان، ماسک بهمان. فروشگاه فلان نیاورد و.. یعنی اینقدر تحت فشار قرار می دهند که...

یعنی یک جور سخت گیری مضاعف؟
بله دقیقا سخت گیری مضاعفی درباره زن های فعال وجود دارد؛ تجربه ای که خودم در پروسه دانشجویی مان داشتیم، یعنی چون من دختر بودم حتما باید زبان ام قیچی می شد، دختر حق ندارد، دختر اصلا بیخود می کند ابراز وجود می کند و.. این را من همیشه دیده و پیدا کرده ام. بعد مثلا فعال باشد ولی زن نباشد. زن باشد نمی شود. یعنی تمام اعمال فشارهای شان روی بند نسوان چندبرابر است. هیچ چیزی ثابت نیست، دائم در حال تغییر است یک روز است یک روز نیست. یک روز می آیند روزنامه شرق می دهند بعد کلا ممنوع می کنند. سی دی زبان آموزشی را نمی گذارند، گفته بودند روی آن پرچم انگلیس است. 
مثلا ببینید بهاره هدایت غیرقانونی در زندان است، ماده ۱۳۴ وقتی برای من اعمال می شود چطور می تواند در مورد او اعمال نشود؟ قانون، قانون است. برای همه یکسان است. یا این دو دختر جوان، اتناها را ببینید. آورده اند ۱۴ سال و ۱۲ سال و نیم. آخر چرا؟ من واقعا خودم هنوز تصور درستی پیدا نکرده ام و نمی توانم تشخیص بدهم که چرا و چطور؟ نرگس محمدی پرونده اش مال وزارت اطلاعات است، وقتی اتهاماتش را می شنوید فاجعه است حمایت از القاعده؟ نرگس محمدی؟ نرگس اصلا حکم عدم تحمل کیفر دارد. 
یکی دو ماه مکاتبه می کرد که من باید با بچه هایم حرف بزنم، اجازه تماس تلفنی به من بدهید، گفتند نمی دهیم. یا زندانیانی که خانوادگی زندانی هستند مثلا الهام فراهانی با همسر و پسرش بازداشت است، آنها بهایی هستند. برادر همسرش هم زندانی است که جزو یاران ایران است و ۲۰ سال حکم گرفته. همسرش ۱۰ سال و خودش و پسرش هرکدام ۴ سال. همین طور فله ای.. 

حالا که آزاد شده ای چی؟ فکر می کنی زندان چطور بود؟
خیلی سوال سختی است ولی فکر میکنم هرکسی که وارد آن محیط می شود و آنجا را تجربه می کند سعی میکند تعامل بهتر و انسانی تری با دنیای پیرامون اش داشته باشد. ضمن اینکه آنجا اتاق به اتاق نیست، حالت سالن مانند است و تخت، همه با هم زندگی می کنند. در این شرایط کوچکترین تنشی ممکن است اتفاقی ناگوار به وجود بیاورد. از طرف دیگر شما آدم هایی را می بینی که هرکدام شان یک کتاب هستند که دوست دارید بخوانید و کشف شان کنید. حالت ها، واکنش های و تفکرشان. من از اینها یادگرفتم ا. ضمن اینکه آدم وقتی می خواهد از آنجا بیاید بیرون یک چیزهایی می بیند که دیگر نمی تواند نبیند. سنگینی می کند خیلی چیزها. 

خب بگذار اینطور بپرسم که زندان چه چیزی به تو داد و چه چیزی از تو گرفت؟ اگر داد و اگر گرفت؟ 
زندان به نظر من نمی تواند چیزی از کسی بگیرد ویا چیزی به کسی بدهد. من دوست ندارم چنین اعتباری به زندان بدهم. زندان مکان مقدسی نیست، جای بدی هم نیست. جایی است برای تجربه ای متفاوت. هرکسی براساس چیزهایی که در ذهنش دارد از آن می تواند برداشت کند. 
من ۲ سال از زندگی ام را در زندان بودم. انگار که یک دره است،انگار یکباره زندگی را قیچی می کنند و می افتی جایی و یک سری چیزها متوقف می شود. من نمیدانم برای من خوب بودیا بد. اما تجربیات خاص خودش را دارد. بحث ام تقدس یا خاص کردن زندان نیست یا اینکه فکر کردیم آدم هایی که رفتند زندان آدم های خاصی هستند؛ نه با این هم مخالف ام، این حس قهرمان پروری حس خوبی نیست و سازنده هم نیست. 
من اگر به اراده و ایمان ام باور دارم زندان نه می تواند چیزی به من بدهد نه می تواند از من بگیرد. من می توانم آنجا اسیر شرایط بشوم، روزمرگی کنم یا می توانم همان کسی باشم که بیرون بودم و اکتیو باشم و.. 
من دو سال بیشتر نبودم، اما برداشتم این است که زندان هویت مستقل ندارد که تاثیر داشته باشد جز تاثیری که من می پذیرم و بازخوردی که خود من دارم. 

حالا میخواهی چکار کنی؟
من هنوز هم دغدغه دانشگاه ام را دارم. یعنی چیزی است که هنوز توی گلوی من است، یک بغض است. نمی دانم اصلا می توانم و شرایط اش فراهم می شود یا نه، واقعا نمی


 دانم ولی هنوز هم دوست دارم پشت آن میز ها بنشینم و درس بخوانم. هر چند دوست دارم بگم باید ایستاد و فرود آمد بر آستانه دری که کوبه ای ندارد.


Link:
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/-213c6be916.html



Wednesday, July 22, 2015

تکمیل اسامی در امید

مطبوعات دولتی ایران خبر تمام اعدام ها را منتشر نکرده اند، اخبار رادیوی رسمی رژیم لزوماً در روزنامه ها منعکس نشده و "امید، یادبودی در دفاع از حقوق بشر" به اخبار صدا و سیمای جمهوری اسلامی در طول ربع قرن اخیر دسترسی نداشته است. اخبار مربوط به اعدامها در مناطق مختلف کشور نیز کامل نیست. اطلاعات برگرفته از روزنامه های رسمی ایران و سازمان های بین المللی حقوق بشر نیاز به تأئید، تکمیل و یا تصحیح خویشان، دوستان و شاهدان وقوع اعدام ها و قتل ها دارد.
در صفحه ی مربوط به سرگذشت هر قربانی، بخشی به دفاعیات اختصاص یافته که اکثر اوقات به دلیل مخفی بودن محاکمات، نبود وکیل مدافع و تعرض به حقوق بازداشتیان، خالی از مطلب است. این وظیفه بازماندگان و دوستان ایشان است که با شرح حقایق ناگفته، و دفاع از نزدیکانشان، حق دفاع را پس از مرگ به این قربانیان بازگردانند. اطلاعات گردآوری شده در"امید" گام نخست در تدوین یک سند مهم تاریخی کشورمان است. باشد تا قدم های بعدی را خویشان و دوستان قربانیان و دیگرشهروندان ایران با یاری به "امید" بردارند.

با افزودن نامی به لیست امید ما را یاری دهید تا یاد قربانیان فراموش شده را زنده کنیم: مدارک رسمی (حکم جلب، مدارک دادگاه،و غیره)، عکس، شهادت، وصیتنامه و یا هر اطلاعی که در مورد قربانی دارید به وسیله فاکس، پست و یا پست الکترونیکی برای ما بفرستید. لطفاً نام قربانی، تاریخ و محل اعدام وی را پشت عکس و مدارک ارسالی با پست بنویسید.
Link:

http://www.iranrights.org/fa/memorial/add
محاکمه حسین حَبری آغاز شد: رویدادی تاریخ ساز برای عرضه عدالت به قربانیان

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
چهارشنبه  ٣۱ تير ۱٣۹۴ -  ۲۲ ژوئيه ۲۰۱۵

جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران‎: محاکمه حسین حَبری، دیکتاتور پیشین چاد، امروز در داکار در شعبه ویژه دادگاه آفریقا، دادگاهی بین المللی در محدوده نظام دادگستری سنگال، آغاز شد. اولین بار است که یکی از رهبران پیشین آفریقا در چارچوبِ صلاحیت قضایی یک کشور دیگر آفریقایی محاکمه می شود.

محاکمه حسین حَبری، دیکتاتور پیشین چاد، امروز در داکار در شعبه ویژه دادگاه آفریقا، دادگاهی بین المللی در نظام دادگستری سنگال، آغاز شد. اولین بار است که یکی از رهبران پیشین آفریقا در چارچوبِ صلاحیت قضایی یک کشور دیگر آفریقایی محاکمه می شود.

حسین حَبری به جنایت های علیه بشریت، جنایت های جنگی و شکنجه متهم است و در صورت محکومیت در تمام موارد اتهامی ممکن است به حبس ابد محکوم شود. پایان تلاش ۲۰ ساله قربانیان و سازمان های پشتیبان آنها برای رسیدن به عدالت در پیش است.

عبدالکریم لاهیجی، رییس فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر، گفت: «این محاکمه رویدادی تاریخ ساز است که باید برای هزاران قربانی که ۲۰ سال است در انتظار این لحظه به سر می برند عدالت به ارمغان آورد. همچنین این رویداد نشان می دهد که بالاترین مقام یک کشور را می توان به خاطر جرایمی که مرتکب شده مورد پیگرد و محاکمه قرار داد. این نشانه بسیار مثبت و نیرومندی در مبارزه علیه معافیت از مجازات در آفریقاست.»

دیکتاتور پیشین چاد که از سال ۱۹٨۲ تا ۱۹۹۰ رییس جمهوری کشور بود، در دادگاه ویژه آفریقا محاکمه می شود. سنگال و اتحادیه آفریقا این دادگاه ویژه را درفوریه ۲۰۱٣ برای پیگرد و محاکمه متهمان اصلی جرایم و موارد نقض حقوق بین المللی در چاد در زمان حکومت حسین حَبری تشکیل دادند. حَبری به هزاران قتل سیاسی، استفاده نظام مند از شکنجه و دزدی از اموال عمومی طی سالیان ریاست جمهوری اش متهم است.

با فرارسیدن تاریخ محاکمه در سنگال، محاکمه های اعضای دیگر رژیم حَبری در چاد که متوقف شده بود، سرانجام دوباره به راه افتاد. در ۲۵ مارس ۲۰۱۵، دادگاه کیفری انجامنا هفت مامور پیشین اداره اسناد و امنیت، از جمله صالح یونس رییس اداره را به خاطر «ترور» و «شکنجه» به حبس ابد محکوم کرد.

فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر و سازمان های عضو آن در چاد و سنگال بی وقفه در مورد پرونده حَبری فعالیت کرده اند. آنها نقشی محوری در تهیه مدارک برای پرونده بازی کرده اند و در کنار آن در مسایل قضایی نیز با همراهی قربانیان در تلاش برای دستیابی به عدالت، شرکت داشته اند.

ژاکلین مودینا، رییس جامعه ترویج و دفاع از حقوق بشر در چاد (ATPDH) و وکیل قربانیان گفت: «پس از فراز و نشیب طولانی حقوقی به مدت ۱۵ سال، دیکتاتور پیشین سرانجام محاکمه می شود. این نتیجه شجاعت، پیگیری و عطش برای عدالت قربانیان و سازمان های جامعه مدنی است. این نشان می دهد که از این پس، دیکتاتورها، جنگ سالاران و جنایتکاران در آفریقا محاکمه خواهند شد. این گامی اساسی به جلو در راه عدالت و پیام امید برای تمام قربانیان جنایت ها در آفریقا و جاهای دیگر جهان است.»

جامعه حقوق بشر چاد (LTDH) و جامعه ترویج و دفاع از حقوق بشر در چاد، سازمان های عضو فدراسیون در چاد، اولین گروه هایی بودند که به هدایت و بسیج قربانیان رژیم حَبری برای پیگرد دیکتاتور پیشین و یاران او در دادگاه های چاد، بلژیک و سنگال پرداختند. فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر و دیده بان حقوق بشر به درخواست سازمان های چاد در ماموریت های حقیقت یابی به سازمان های دیگر پیوستند، در محل مدارک جمع آوری کردند و به قربانیان در تلاش برای دستیابی به عدالت به هر روش ممکن کمک کردند.

دوبیان آسینگار، رییس افتخاری جامعه حقوق بشر چاد و نماینده فدراسیون در کمیته بین المللی محاکمه عادلانه حسین حَبری، گفت: «بیست سال است که ما در کنار قربانیان برای آوردن حَبری و اعضای دولت او به دادگاه مبارزه کرده ایم. این لحظه ای تاریخی برای تمام مردم چاد و تمام آفریقایی ها و قربانیان رهبران مستبد در سراسر جهان است. می بینیم که محاکمه مرتکبان جنایت های جدی، حتا رهبران اصلی سیاسی، ممکن است. زمان چیزی را تغییر نمی دهد. آنها باید به قربانیان خود پاسخ بدهند. این است معنای محاکمه داکار.»

فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر دو سند توضیحی در سامانه اینترنتی خود منتشر کرده است (پرسش و پاسخ در باره پرونده حسین حَبری و روزشمار پرونده حسین حَبری) و در آغاز محاکمه حضور دارد. قرار است این محاکمه سه ماه طول بکشد.

فدراسیون و سازمان های عضو آن در چاد و سنگال، دیده بان حقوق بشر، همکاری به خاطر حقوق بشر، عفو بین الملل، انجمن دمکراسی و حقوق بشر در آفریقا و ده ها سازمان دیگر آفریقایی و بین المللی اعضای بنیانگذار کمیته بین المللی محاکمه عادلانه حسین حَبری هستند که سال ها به خاطر برپاکردن محاکمه ای عادلانه برای حسین حَبری و اعضای رژیم او فعالیت کرده اند. 

Monday, July 20, 2015



نرگس محمدی، مدافع حقوق بشر و نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر با نگارش دل‌نوشته‌ای از زندان اوین، بر هشت سال و نیم زندگی مادرانه‌اش، مروری کرده است. نرگس محمدی، فعال مدنی زندانی در این دل‌نوشته از رنج تحمیلی به فرزندانش و سلب شادی و احساس امنیت از آنها به دلیل اندیشه و باور مادر و پدرشان سخن گفته است.
به گزارش سایت کانون مدافعان حقوق بشر، متن کامل دل‌نوشته نرگس محمدی به شرح زیر است:
علی و کیانا ۷ آذر متولد شدند
علی و کیانا خرداد امسال هشت سال و شش ماهه شدند. وقتی به دنیا آمدند هر کدام ۲ کیلو ۴۰۰ گرم و ۲ کیلو و ۳۵۰ گرم بودند. هر دو ساعت یک ‌بار باید ۲ سی‌سی شیر به اضافه یک قطره روغن زیتون می‌خوردند. به دلیل شرایط بد جسمی‌ام از جمله فشار خون و دفع آلبومین، بچه‌ها ۲۴ ساعت کمتر از پر شدن ۸ ماه به دنیا آمدند، البته به دنیا آورده شدند. حین عمل سه زارین[سزارین] آمبولی ریه کرده بودم و شیرم را به دلیل آلوده شدن به هپارین و وارفارین که مرتب تزریق می‌شد تا لخته خون را از بین ببرد، خشک کردند. ۸ روز از تولد بچه‌ها گذشته بود. اما من به دلیل آلوده شدن بدنم به امواج رادیوگرافی هسته‌ای اجازه دیدن و بغل کردن بچه‌ها را نداشتم. از دکتر گوکلی… [ناخوانا] خواهش کردم از پشت در اتاق نوزادان فقط ببینمشان. تقی با ویلچر مرا پشت در اتاق نوزادان برد. علی و کیانا در داخل دستگاه بودند. علی درشت‌تر از کیانا بود.
گویا از ابتدای تولدشان هم دلایلی شاید از جنس تقدیر و سرنوشت برای دوری من، کیانا و علی وجود داشت. و این آغاز قصه من (مادر) و فرزندان دوقلویم بود. شروع قصه با جدایی و اشتیاق برای به هم رسیدن بود.
وقتی پس از روزها برای اولین بار به آغوش گرفتمشان تمام زخمهای سزارین، تنگی نفس و ترس از مرگ ناشی از آمبولی ریه را فراموش کردم. بار ۳۵ کیلویی را زمین گذاشتم و با دو نوزاد ۴ کیلو و۷۵۰ گرمی به زندگی بازگشتم. من مادر شده بودم.
ساعت‌های شیر دادن و عوض کردن پنبه‌ریز را در جدولی که بالای سرشان بود نوشته بودم تا مبادا دیر و زود شود. در آغوشم شیرشان می‌دادم تا میادا با حس بدی شیرشان را بخورند. اگر دقایق خواب شبانه‌ام را جمع می‌زدم شاید ۳ ساعت بیشتر نبود
.
بچه‌ها کم‌کم جان گرفتند و راه افتادند.
دی‌ماه سال ۱۳۸۷ دفتر کانون مدافعان حقوق بشر پلمپ شد و وزارت اطلاعات به صراحت استعفای [من] از کانون مدافعان حقوق بشر و شورای ملی صلح را مطرح کرد و تهدید کرد که در غیر این صورت، “محرومیتها” شروع خواهد شد.
خرداد ۸۸ از راه رسید.
علی و کیاینا ۲ سال و ۶ ماهه شدند
پس از راهپیمایی ۲۵ خرداد، بازجویم تماس گرفت که باید از تهران خارج شوی. 
هشدار داد که فکر نکن چون بچه کوچک داری بازداشت نمی‌شوی. [تو را] با کودکانت به سلول می‌آورم.
بلند شدم، ساک بچه‌ها را آماده کردم. ۲ شیشه شیر، ۲ بسته شیر … [ناخوانا] و ۲ بسته پنبه ریز. تا اگر بازداشت شدم در سلول شیر داشته باشم که … [ناخوانا]. عصر روز شنبه ۳۰ تیرماه با یک ساک مشکی رنگ و به همراه کیانا و علی جانم به مشهد رفتیم.
ده روز بعد به تهران بازگشتیم. آبان ۸۸ از کار اخراج شدم. بازجویم در اتاق بازجویی تهدید کرد که تا چند روز دیگر تهدید می‌شوی. ساک مشکی رنگ را برداشتم و با علی و کیانا جانم به قزوین رفتیم. اطلاعات قزوین به مادر شوهرم زنگ زد که اگر عروست تا ساعت ۱۱ صبح به این آدرس نیاید، به خانه‌تان می‌آییم. من و مادرشوهرم به ساختمانی در میدان ولی عصر قزوین رفتیم. تهدید کردند و وعده بازداشت دادند.
ساک مشکی رنگ و کیانا و علی جانم را برداشتم و به زنجان رفتم.
پدرم را که ۷۵ سال داشت احضار کردند. فشار خون پدرم بالا رفته بود. پدرم با حرص می‌گفت به آنها گفتم نرگس دختر من و فرزندانش نوه‌های من هستند. چرا فکر می‌کنید نباید او را به خانه‌ام راه بدهم؟ پدرم به دلیل مشکل قلبی و فشار خون با وضعیت نامناسبی به خانه بازگشته بود. شعبه ۴ بازپرسی دادگاه انقلاب احضارم کرد. اتهام من عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر بود.
با وثیقه آزاد شدم. بازجویم پیغام داد که فکر نکن به خیر گذشت از طریق دادسرای اوین بازداشت خواهی شد. ساک مشکی و کیانا و علی جانم را برداشتم و به مشهد رفتم.
جلوی کارگاه برادرم رفته بودند و پرس‌و‌جوی مشکوکی شده بود. من را یک زن فراری خطاب کرده بودند که آقای محمدی به من جای داده و گفته بودند که این زن تحت تعقیب است. به تهران بازگشتم.
تا اینجا را توضیح دادم تا بگویم علی‌رغم اینکه از کانون مدافعان حقوق بشر و شورای ملی صلح استعفا نکردم و با همکارانم سعی کردیم بر اساس انسانیت و اخلاق و مسوولیتمان، در حد توانمان فعالیت کنیم، اما سعی کردم تا با عدم تحریک و لجاجت با نهادهای امنیتی تا حد امکان به دلیل بازداشت از فرزندان خردسالم جدا نشوم.
علی و کیانا ۳ سال و ۶ ماهه شدند
کیانا جانم دچار مشکلی شد که به طور ناگهانی بستری شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت. ساعت ۸ونیم شب بود و بعد از برداشته شدن بخیه‌ها در ۲ قسمت از شکمش به خانه بازگشتیم. کیانا هنوز تب داشت. ساعت ۱۰ونیم ماموران وزارت اطلاعات برای بازداشت من وارد خانه شدند. علی جان گریه می‌کرد. روی پاهایم گذاشتمش. لالایی خواندم تا خوابید. روی تختش گذاشتم. کیانا بی‌تاب و بی‌قرار بود. بغلش کردم، تب داشت. دارویش را دادم. بوسیدمش. گفتم: «کیانا جانم، مامان چرا لالا نمی‌کنی؟» می‌گفت:«لالا ندارم. می‌خوام بغلت باشم.» به خودم چسباندمش شاید آرام گیرد. کاملا ناامنی محیط را فهمیده بود. ساعت ۱ونیم نصفه شب بود. ماموران نه کودک بی‌قرارم را می‌دیدند و نه مادر آشفته‌حال را. دستور دادند حرکت کن، باید برویم. سعی کردم کیانا را از خودم جدا کنم. دستهای کوچکش را با تمام توانش دور گردنم قلاب کرده بود. با دستهایم به زحمت دستانش را باز کردم و بغل تقی دادم. با صدای بلند گریه می‌کرد. چشمانم جلوی پاهایم را نمی‌دید. آرام آرام از پله‌ها روان شدم. صدای بغض‌آلود کیانا جانم را شنیدم. “مامان نرگس بیا منو ببوس”. برگشتم بوسیدمش. بازگشتم و این اتفاق دوباره و سه‌باره تکرار شد. صدای ناله کودک عزیزتر از جانم را می‌شنیدم. با ناله‌‌اش قلبم پاره‌پاره می‌شد، اما باید می‌رفتم و در سلول‌های انفرادی بند ۲۰۹ اوین که شکنجه‌گاه روح و روان مادری دور از فرزندان خردسال و مریض‌اش بود می‌ماندم تا به بیماری مبتلا شوم که خوردن قرص‌های اعصاب تا مدتها تنها راه التبام آن زخم‌ها باشد.
شبی در سلول خوابیده بودم. نزدیک طلوع خورشید بود. دخترک دردانه من که همیشه صدای بوسه‌هایش بلند بود، بوسه‌ای بر گونه‌ام نشاند. حسش کردم. بدن گرمش و لبهای کوچکش را روی گونه‌هایم حس کردم. کیانا بود. با هزار شوق دست‌هایم را باز کردم که در آغوش بگیرمش، چشمانم باز شد. کیانا نبود. آن چنان ضجه‌ای زدم که تا ساعت‌ها آرام نشدم. آنقدر گریه کردم که فکر می‌کردم اشک چشمانم تمام خواهد شد.
تمام مدتی که ۲۰۹ بودم، نه گذاشتند صدایشان را بشنوم و نه اجازه دادند ببینمشان. تلخی و گزندگی این “محرومیت”، یعنی محرومیت از دیدن عزیزانم بی‌شباهت به جان کندن نبود. جمله بازجویم را ده‌بار مرور کردم؛«محرومیت‌های بیشتری خواهی پرداخت.»
اما آنچه در این سلول‌ها با زنان و به ویژه با مادران روا داشته “محرومیت” نبود، جنایت بود.
یک‌بار در اتاق بازجویی‌ام مردی میان‌سال و موقر نشسته بود. می‌گفت باید بیشتر در سلول بمانی تا بیشتر فکر کنی و بفهمی (خوب می‌دانستم منظور او چیست) احساس کردم شاید به دلیل سن‌ و سالش راحت‌تر بتوانم با او صحبت کنم. گفتم آقای بازجو من دو کودک سه سال‌ و ‌نیمه دارم که البته دخترم هم عمل جراحی داشته، دام برایشان تنگ شده، آخر من مادر هستم.
سردی و بی‌احساسی صورتش را که شبیه یک تکه یخ بود، هنوز هم به خاطر دارم. نگاهی کرد و گفت: « مگر مادرهای غزه، مادر نیستند؟» و من دیگر خاموش شدم و به سلول بازگشتم.
من بیمار از ۲۰۹ آزاد شدم.
علی و کیانا ۴ سال و ۲ ماهه شدند
ساعت ۱۱ بیست و دوم بهمن ماه ۸۹ بود. نیروهای امنیتی در را شکسته و وارد منزل شده بودند. حالم خوب نبود. روی صندلی افتاده بودم. کیانا بغلم نشسته بود و دستان کوچکش دور گردنم بود. ترسیده بود و به من می‌چسبید. علی به شدت هیجان‌زده بود. دنبال مامورها می‌رفت و مرتب تذکر می‌داد که : «به وسالی‌های من دست نزن» وقتی به کمد آنها دست می‌زدند، کیانا را صدا می‌کرد که «کیانا بیا و ببین که این آقای کله‌قندی می‌خواد وسالی‌یای ما را بدزده.» «کیانا ببین این آقا دزده است.»
ماموران همه جا را زیرورو می‌کردند. علی و کیانا هم دست همدیگر را گرفته بودند و پشت سر آنها این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتند. کلی کتاب جمع کرده بودند. یکدفعه صدای علی را شنیدم که می‌گفت: « آقا این کتاب مال منه و مالی تقی نیست.»
علی و کیانا با ترس و وحشت و هیجان همه وقایع را نگاه می‌کردند. حال بد من را می‌دیدیند. چند بار مامورها با رفتار و لحن بسیار بد با تقی جر و بحث کردند و توهین می‌کردند. علی که درواقع مظلومیت و بی‌قدرتی پدرش را در مقابل ماموران می‌دید و قطعا برایش آزاردهنده بود، رفت جلو و گفت: « ببین من یه عمو عباس دارم که همه‌تون رو می‌زنه.»
می‌دانستم که در پس این جمله‌‌هایی که از کودکان معصوم و مظلومم می‌شنیدم چه دردهایی نهفته است و بر روح و روان فرزندان من چه می‌گذرد. اما ظالم پرزور است. تقی را از پله‌ها پایین می‌بردند و کیانا که خیلی گریه می‌کرد دنبال تقی می‌دوید.
در را بستند و کیانا صورت کوچک و نازنینش را روی سنگ گذاشت و دراز کشید و گریه‌اش را ادامه داد.
آن شب معصومه دهقان عزیزم و میترا جان پیش ما خوابیدند. علی چندبار هراسان از خواب پرید و آمد پیش من و من به زحمت دوباره خواباندمش و دوباره …

علی و کیانا ۵ سال و ۵ ماه‌اند

۲ اردیبهشت ۱۳۹۱ نیروهای امنیتی به منزل پدرم در زنجان آمدند. تقی از ایران رفته بود و من و علی و کیانا پیش مادرم بودیم. گفتند دستور داریم تا [شما را] با خودمان به وزارت اطلاعات زنجان ببریم. فقط چند سوال داریم و شما را خودمان بازمی‌گردانیم. مادرم مبهوت مانده بود.
علی دوان‌دوان تفنگ زرد رنگ‌اش را دستش گرفت که من هم با تو می‌آیم. کیانا جان هم گوشه لباسم را گرفته بود که «مامان نرگس نرو!» به مادرم گفتم که دلیلی ندارد دروغ بگویند، حتما چند سوال دارند. لابد راجع به رفتن تقی است. به زحمت بچه‌ها را از خودم جدا کردم و با صدای گریه علی و کیانا در را بسته و سوار ماشین‌شان شدم.
وقتی شب تحویل بند ۲۰۹ زندان اوین داده شدم به خانم مامور گفتم شما فرزند دارید؟ گفت: بله. گفتم شما به من قول دادید، قسم خوردید که من بازمی‌گردم و من حتا علی و کیانا را بوس و بغل نکردم. سرش را پایین انداخت و رفت. من با هرآنچه در ۲۰۹ و زندان جهنمی زنجان بر سرم آمد، با ۲۰ قرص اعصاب و روان و پس از ۲ بار بستری شدن در بیمارستان و تشنج و بیهوش از زندان آزاد شدم.
کیانا و علی هشت سال و نیمه‌اند
۱۵ اردیبهشت سال ۱۳۹۴ است. کیانا و علی جانم کلاس اول درس می‌خوانند. ساعت ۷ و نیم به مدرسه رفتند. مادر آقای ستار بهشتی هم خانه ما بودند. برای آقای میرحسین موسوی و خانم زهرا رهنورد و آقای مهدی کروبی از مکه سوغاتی آورده بود، گریه می‌کرد و می گفت که زیر ناودان طلا برایشان دعا کردم. قرار بود برویم تا [سوغاتی‌ها] را به خانواده‌هایشان بدهیم. ساعت ۸ و نیم ماموران پشت در آپارتمان بودند. [گفتند که] در را باز کن، باید با ما بیایید. به دروغ گفتند قرار است شما را ببریم با آقای خدابخشی صحبت کنید. ولی [مرا] تحویل بند عمومی زنان اوین دادند.
برای تحمل باقیمانده حبس ۶ سال محکومیتم، حالا قرار است علی و کیانا [روز] ۲۶ تیرماه از ایران بروند. کیانا در ملاقاتی که داشتیم گفت : «مامان تو که نیستی ما می‌رویم پیش تقی تا تو بیایی. وقتی برگشتی ما هم می‌آییم.» و من بی‌درنگ جواب دادم «باشد مامان جان». علی گفت: « مامان ناراحت نمی‌شی؟» و بعد به من نگاه کرد تا ببیند واکنش من چیست. سعی کردم بدون تردید خوشحالی‌ام را نشان بدهم تا نگران من نباشند.
به بند باز می‌گردم. روی تختم نشسته‌ام. در افکارم غرق شده‌ام. کیانا و علی‌ جان من به زودی خواهند رفت و من مدتها از آنها دور خواهم شد. خدایا چقدر دلم به یکشنبه‌ها و روز ملاقاتشان خوش بود. صبح[های] یکشنبه در بند شتاب می‌گرفتم. از وجود پر مهر و از سر و صدا و هیجانات کودکانه‌شان انرژی می‌گرفتم. خانم‌های هم‌بندی برای تماشایشان می‌آمدند و از شیطنت‌های بچگانه‌شان در بند تعریف می‌کردند.
در درونم با علی جان و کیانا جان شروع به صحبت می‌کنم. « علی جانم و کیانا جانم ، شما حق دارید در سرزمینی که حاکمانشان دنیای کودکانه شما را به رسمیت نشناختند و روح و روان زلال و بی‌آلایشتان را آزردند، زندگی نکنید. آخر چندبار دلهای کوچک و پاک و معصوم شما را لرزاندند و اشک جدا شدن از پدر و مادرتان را از چشمانتان جاری کردند. نمی‌دانم شاید در سرزمین دیگری که مهر مادر و فرزند را بفهمند و درک کنند، حتی در نبود من احساس آرامش و امنیت بیشتری داشته باشید. من هم چون بسیاری از مادران دیگر تاب خواهم آورد؛ نه داوطلبانه بلکه از سر جبری که به ما تحمیل شده است. می‌دانم که این هجران برایم سخت خواهد بود، اما تحمل هراس و اشک‌ها و احساس ناامنی‌تان را ندارم.
هروقت صدایم می‌کردید، جواب من “جان مادرجان” بود. تمام تلاشم را کردم تا آسیب نبینید. ای عزیزترین عزیزهایم، مرا ببخشید. محرومیت‌هایی که حکومت قصد داشت بر من تحمیل کند، بیش از من بر شما تحمیل شد و شما در این عمر کوتاه هشت سال‌ و نیمه‌تان، رنج‌های فراتر از توان کودکی‌تان متحمل شدید. »
صبحگاه ۲۶ تیرماه علی جان و کیانا جانم کشورم را ترک می‌کنند. نمی‌دانم تا چه زمانی. شب را تا سحر نشسته‌ام. لحظه رفتنشان فرا می‌رسد. بی‌تاب‌تر می‌شوم. نگاهی به اطرافم می‌اندازم. روبه‌روی من تخت ساجده عرب‌سرخی است که یک سال درد جدایی از صبای ۹ ساله‌اش را تاب آورد. کنارم تخت فاران حسامی است. ۳ سال است که از آرتین کوچکش که الان ۶ ساله است دور افتاده است. این طرف تختم مریم اکبری خوابیده که سارای زیبارویش ۶ سال است که مادر را در خانه ندیده است. سارا آخرین بار وقتی مادر را در خانه دید فقط ۳ سال داشت. ندا مستیمی هم در اتاق کناری است که غزاله ۹ ساله‌اش را در خانه گذاشته است. خدایا دور و برم پر از مادران رنج کشیده است!
چگونه ندیدن علی و کیانا را تاب خواهم آورد؟ قصه مادر موسی را به یاد می‌آورم. خداوند به مادر وحی می‌کند موسی را شیر بده و در داخل سبد بگذار و به رود نیل بسپار. او را به تو بازمی‌گردانم. جمله آخر را می‌گوید تا شاید دل مادر را راضی و آرام نگه دارد.
صبحگاه دل مادر موسی تاب نمی‌آورد و می‌خواهد اسرار عیان کند. خداوند دلش را [آرام] نگه می‌دارد. ظلم ظالم دوران مکان و زمان نمی‌شناسد. ظلم ظالم مهر مادر و فرزند نمی‌شناسد. جمله بازجویم [به] یادم می‌آید. «مگر مادران غزه مادر نیستند!» قطعا او مرا در چون مادر غزه‌ای نمی‌دید، بلکه در ناخودآگاهش بی‌آنکه حتی به‌درستی بیندیشد، در راهی پای گذاشته بود که به طور عینی خود را در جایگاه صهیونیستی در برابر مادران غزه قرار می‌داد.
شب است و سکوت همه جا را فرا گرفته است. من زانو به زانوی مادر موسی نشسته‌ام. دستهایمان در دست یکدیگر است. بالاخره این ظلم ظالمان سرخواهد رسید. دیر یا زود، تا آن زمان اگرچه به رنج و درد و اشک، اما مقاوم خواهم ایستاد. مادر موسی از ظلم فرعون کودکش را به رود نیل سپردتا در سرزمینی درآید که درآید که از ظلم در امان باشد. من هم علی و کیانا جانم را به پرواز و آسمانی می‌سپارم تا در سرزمینی درآیند که بیش از این رنج و اندوه نکشند و دلهایشان بیش از این نلرزد. شاید در آن سرزمین کیانا و علی راحت سر بر بالش بگذارند و بخوابند. پس از رفتن تقی تختخواب‌هایمان را در یک اتاق به هم چسبانده بودیم. من وسط می‌خوابیدم. دستهایم را از دو طرف باز می‌کردم. علی روی دست راست و کیانا روی دست چپم می‌خوابیدند. وقتی خوابشان می‌برد، سرهایشان را روی بالش‌هایشان می‌گذاشتم. به کرات اتفاق افتاده بود که به محض جدا شدن علی از من، از خواب می‌پرید تا ببیند من کنارش هستم یا نه. و من شرمسار از این حس ناامنی فرزندم بودم که همواره در هراس از دست دادن مادر بود.
تلاش می‌کردم تا احساس امنیت را که بارها در هجوم ناجوانمردانه‌شان (که کوچکترین اعتنایی به روح و روان و دنیای کودکانه فرزندانم نداشتند) ظالمانه از کودکانم ربوده بودند، از وجود مادرانه‌ام بگیرند. اما غافل از اینکه نه فقط امنیت بلکه مادر را هم از فرزندانم ربودند.
اکنون دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم. شغلم، خانه‌ام، فعالیت‌های مدنی و دفتر کار فعالیت‌های حقوق بشری و بودن با همسرم را ظالمانه از من گرفتند. خم به ابرو نیاوردم. حتا گاه به دلیل کوته‌بینی و تنگ‌نظری‌هایشان دلم برایشان می‌سوخت. (اردیبهشت سال ۹۱ و در حالی که تقی ۲۴ بهمن ۹۰ ایران را ترک کرده بود، بازداشت شدم و خرداد همان سال یعنی پس از یک ماه از بازداشتم یارانه من، کیانا و علی جانم قطع شد. درحالی که می‌دانستند من بی‌کار بودم و تقی هم پناهنده کشور فرانسه شده بود. می‌خواهم بگویم از شدت تنگ‌نظری و اعمال محرومیت‌هایی که به من وعده داده بودند، از ۴۵ هزارتومان برای علی و کیانا نگذشتند.)
اما اکنون که پاره‌های تنم و تمام حس و وجودم یعنی فرزندان عزیزم را تا مدتها نخواهم دید، نه گریه و ناله مادرانه که از ته دل خون می‌چکانم و خدایم و ملتم و تمام مادران رنج کشیده تاریخ را گواه می‌گیرم که این ظلمی نابخشودنی است که چهره ظالمان را بیش از پیش عیان می‌کند.
به ساعت نگاه می‌کنم الان دیگر هواپیما بلند شده و علی و کیانا رفتند و من مادر دردمند در این سرزمین خسته از ظلم ماندم. دلم صدپاره است. بلند می‌شوم. دستهایم بی‌اختیار به سوی آسمان است. خدایا دستانم را بگیر و صبر را بر من فرو ریز. تا مدت‌ها دیگر روی ماهشان را نخواهم دید. صدایشان را نخواهم شنید. دیگر بویشان را در آغوشم حس نخواهم کرد. ای وای چقدر آغوش من بدون فرزندانم سرد و خالی است. دستهایم به سمت سینه‌ام که گمان می‌کنم آتش گرفته بازمی‌گردد. گونه‌هایم از اشک می‌سوزد. این گدازه‌های آتش که از چشمانم روان شده، از اعماق وجودم شعله می‌کشد و جانم را آتش می‌زند. به کدامین گناه؟ ای تو که در تمام این لحظه‌های پردردم با من بودی و هستی، مرا در برگیر و دل و ایمانم را نگه دار. یادت هست همین حال و هوا را بارها در بند ۲۰۹ اوین و در زندان زنجان داشتم؟ من این درد را بارها با تو مرور کردم. تصور می‌کردم دعایم را مستجاب می‌کنی و یا حداقل صبرم را زیاد می‌کنی. اما من امشب بی‌تاب‌تر از همیشه‌ام. دلم از تو هم گرفته است. اما می‌دانم که آرامش را به من ارزانی خواهی داشت. با خود می‌اندیشم تا این رنج‌ها و این درها در تاریخ بشریت نباشد، تا رنج مادران رنج کشیده تاریخ، از مادر موسی و اسماعیل و عیسی تا مادران جدامانده از فرزندانشان در همین زندان اوین نباشد، تا اشک ساجده، مریم، فاران، ندا و … نباشد، آزادی و عدالت در این سرزمین و هر سرزمین دیگری در هر دوران و زمانی ارزش نخواهد داشت.
وجود این مادران و زنان در این مکان‌های پررنج اما مقدس است که چون مهمیزی ارزش‌هایی چون انسانیت، شرف، عشق و صلح را زنده نگه داشته است.
تخت‌خواب‌های دور و برم را نگاه می‌کنم. کم‌کم آفتاب سر می‌زند و من تا دقایقی دیگر از چهره مهربان بهاره هدایت، مهوش شهریاری، فریبا کمال آبادی، نسیم باقری، نسیم [مریم] زرگران، مریم اکبری منفرد، صدیقه مرادی، زهرا زهتاب[چی]، فاران حسامی، ریحانه حاج ابراهیم، رویا صابری، بهناز ذاکری، آتنا فرقدانی، آتنا دائمی، الهام برمکی، الهام فراهانی، ندا مستقیمی و شکوفه آذرماسوله صفا و محبت و عشق را برخواهم چید.
من در کنار ۲۰ زن ایرانی که ۱۰ نفر آنها مادر هستند و ۴ نفرشان کودک زیر ۱۰ سال دارند، نه برای کاشتن کینه و از بین بردن کسی، بلکه برای کاشتن . پربار کردن صلح و آرامش و تقویت بنیان‌های انسانیت و شرافت و نه در مقام و نمایش قهرمانان بلکه در مقام “زن” و “مادر” و نه با توسل به تندی و افراطی‌گری بلکه با مهر که قطعا با حس و حال مادرانه و زنانه‌مان توام است، این رنج را در کنار هم تاب می‌آوریم. باشد که سرزمین‌مان سرافراز و ملت‌مان سربلند باشد.

Link:
http://news.gooya.com/politics/archives/2015/07/199850.php

Thursday, July 9, 2015

وعده آزادی مطبوعات به نشست‌هاى مجازی و سانسور ختم شد

مقاله آرش بهمنی 
پنجشنبه ۱۸ تير ۱۳۹۴
وعده‌هايى كه بر زمين ماند
از جمله وعده‌های حسن روحانی در زمان تبلیغات انتخابات ریاست‌جمهوری،‌ تغییر شرایط روزنامه‌نگاران و رسانه‌ها در ایران و باز کردن فضا برای فعالیت مطبوعاتی بود. او همچنین وعده‌ داده بود که انجمن صنفی روزنامه‌نگاران را بازگشایی کند. اما آيا او به این وعده خود پای‌بند بوده؟
به تازگى برخی مسئولان دولتی با خبرنگاران نشست‌هایی در فضای مجازی برگزار می‌کنند. از جمله تاکنون دو نشست در قالب پرسش و پاسخ، در تلگرام انجام شده: نشست مسئولان قوه‌قضائیه و نشستی با شهین‌دخت مولاوردی، معاون حسن روحانی در امور زنان.
برگزاری این نشست‌ها اما بدون حاشیه نبوده. در نشست اخیر با حضور مولاوردی،‌ برخی روزنامه‌نگاران از حذف خود از این برنامه گلایه داشتند.
فاطمه بیک‌پور، خبرنگار روزنامه جهان صنعت، در اکانت توییتر خود نوشت که از نشست با مولاوردی حذف شده و دلیل این حذف نیز سوالی بوده که در این جلسه مطرح کرده است. به نوشته او "درحالیکه از قبل اعلام نکرده بودن سوالات ورزشی و ممنوعیت حضورزنان پاسخ داده نمیشه،بدون مطرح کردن سوالم باوجود باقی ماندن زمان از گروه حذف شدم".
در همان روز در فضای مجازی خبری منتشر شد مبنی بر این‌که برای فاطمه جمال‌پور، خبرنگار روزنامه شرق،‌ نیز اتفاق مشابهی رخ داده. گفته می‌شود جمال‌پور سوالی درباره ممنوعیت ورود زنان به استادیوم‌ها پرسیده، اما پس از مطرح کردن سوال از این برنامه حذف شده است.
روزنامه جهان‌صنعت در همین زمینه نوشت: "این چه نوع نشست خبری است که سوال‌ها توسط فردی که روزنامه‌نگاران و اهالی رسانه ایشان را نمی‌شناسند، گزینش می‌شود و اجازه پرسش برخی سوال‌ها در خصوص مسایل مربوط به زنان داده نمی‌شود؟ تفاوت این نشست خبری با رسانه‌هایی که سوالات را سانسور می‌کنند، چیست؟"
برخی روزنامه‌نگاران که در این برنامه‌ها حضور داشته‌اند، ضمن استقبال از کلیت مساله،‌از نحوه برخورد هماهنگ‌کننده برنامه‌ها انتقاد دارند. فردی با نام "محمدی" مسئول انجام هماهنگی برای این برنامه‌هاست؛ اوست که این نشست‌ها را برگزار می‌کند و سوال‌ها نیز از سوی او جمع‌آوری می‌شود. حذف این دو روزنامه‌نگار نیز توسط او رخ داده.
این البته نخستین بار نیست که چنین حواشی‌ای در رابطه میان دولت روحانی و روزنامه‌‌نگاران رخ می‌دهد. هفته گذشته افطاری روحانی با اصحاب رسانه نیز حواشی مختلفی را به دنبال داشت. این حاشیه‌ها پیرامون پرویز اسماعیلی، معاونت ارتباطات دفتر ریاست‌جمهوری، به وجود آمد. اسماعیلی در انتخابات ریاست‌جمهورى سال ۹۲ سخن‌گوی ستاد محمدباقر قالیباف بود.
او چند ساعت پیش از آغاز این مراسم در صفحه اینستاگرام خود نوشت: "اجازه نمی دهم کسی با تهدید، کنار منتخب ملت عکس یادگاری بگیرد".
اشاره او به اعتراض‌هایی بود که در نحوه انتخاب اهالی رسانه برای دیدار با روحانی صورت گرفته بود. بسیاری از خبرنگاران سایت‌های نزدیک به اصلاح‌طلبان از عدم دعوت خود به این مراسم گلایه کرده بودند. برخی از روزنامه‌نگاران نزدیک به اصلاح‌طلبان به "روز" گفتند که اسماعیلی در مقام یک اصول‌گرا،تلاش می‌کند ارتباط رسانه‌های اصلاح‌طلب با روحانی را در پایین‌ترین حد نگه دارد.
این گلایه‌ها از تیم رسانه‌ای روحانی جدید نیست. ماه گذشته رضا سیفی،‌خبرنگار روزنامه همشهری هم، پس از انتشار متنی درباره نحوه برخورد با خود در کنفرانس مطبوعاتی روحانی، مجبور به حذف آن شد.
سیفی در این زمینه نوشت: "مشغول خواندن سوال و ذکر نمونه هایی از قوانین اجرا نشده از سوی دولت بودم که یکی از مسوولان برگزار کننده نشست خبری که کنارم روی صندلی‌های ردیف جلو نشسته بود با لگد به پایم زد تا سخنانم را قطع کنم، خانم قیومی رئیس مرکز ارتباطات، اطلاعات و تبلیغات دفتر رئیس جمهور هم آرام طوری که صدایش را دیگران نشنوند اصرار می کرد که دیگر بس است و سوال‌ات را تمام کن".
وب‌سایت اصول‌گرای جهان‌نیوز اقدام به انتشار این خبر در سایت خود کرد. اما پس از انتشار آن، پرویز اسماعیلی، این روزنامه‌نگار را تهدید كرد که در صورت عدم حذف این مطلب از صفحه اینستاگرام و سایت جهان‌نیوز، از تحریریه روزنامه همشهری اخراج خواهد شد. این خبر در نهایت هم از صفحه اینستاگرام سیفی و هم از وب‌سایت جهان‌نیوز حذف شد.
برخی روزنامه‌نگاران نیز که سابقه‌ى بازداشت داشته‌اند، در حال حاضر امکان پیدا کردن شغل ندارند. مرضیه رسولی، مهسا امرآبادی و ریحانه طباطبایی روزنامه‌نگارانی هستند که در شبکه‌های اجتماعی نوشته‌اند هنوز موفق به شروع دوباره کار مطبوعاتی نشده‌اند و فشارهای پنهان امنیتی باعث خانه‌نشینی آنها شده است. هرچند در حکم محکومیتشان حرفی از ممنوعیت به کار نیامده بود.
 از سوی دیگر روحانی چندین بار وعده داده بود که پس از رسیدن به مقام ریاست‌جمهوری اقدام به بازگشایی انجمن صنفی روزنامه‌نگاران می‌کند؛ اتفاقی که نه تنها رخ نداد، بلکه گفته می‌شود مخالفت‌های وزارت کار یکی از عمده‌ترین دلایل عدم بازگشایی این انجمن است. مساله‌ای که موجب واکنش انجمن صنفی روزنامه‌نگاران و ارسال نامه به روحانی هم شد.
براساس گزارش سال ۲۰۱۵ سازمان گزارش‌گران بدون مرز، ایران در جدول آزادی رسانه‌ها رتبه ۱۷۳ را از میان ۱۸۰ کشور دنیا در اختیار دارد. فنلاند، نروژ و دانمارک در صدر این جدول قرار دارند و کشورهای سودان، ویتنام، چین، سوریه، ترکمنستان، کره شمالی و اریتره تنها کشورهایی هستند که در حوزه آزادی رسانه‌ها، وضعیتی بدتر از ایران دارند.
Link:
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem2/article/-2a938168a1.html

Monday, July 6, 2015

                    حقوق بشر جهانشمول زیر حمله: مقطع کلیدی برای شورای حقوق بشر


اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
يکشنبه  ۱۴ تير ۱٣۹۴ -  ۵ ژوئيه ۲۰۱۵


خطر تبدیل شدن شورای حقوق بشر به «شورای ناسازگار با حقوق بشر» در اثر حمله های هماهنگ علیه جهانشمول بودن حقوق بشر این شورا را تهدید می کند، مگر این که شورای حقوق بشر واکنش نشان دهد. شورا هدف تهاجم ائتلافی از دولت های محافظه کار به رهبری مصر، روسیه و عربستان سعودی برای تضعیف توانایی آن در محافظت و دفاع از موازین بین المللی حقوق بشر قرار گرفته است. بیست و نهمین نشست شورای حقوق بشر که امروز پایان یافت، می تواند نقطه عطف باشد، مگر این که اعضای شورا و جامعه بین المللی به طور کلّی با تاکید دوباره بر اصل «تمام حقوق بشر برای همه» و تعهد به برنامه ای پیشرو، فوری واکنش نشان دهند.

عبدالکریم لاهیجی، رییس فدراسیون بین المللی جامعه های حقوق بشر، گفت: «آن چه امروز شاهد آن هستیم تهاجم تمام عیار دولت هایی است که مصمم هستند جهانشمول بودن حقوق بشر را انکار و نظام بین المللی را تضعیف کنند. این تهدیدی برای حیات شورای حقوق بشر است.»

سه قطعنامه ـ در باره خانواده، خشونت علیه زنان و آزادی بیان ـ حمله به موازین جهانشمول حقوق بشر از جمله حقوق زنان، برابری جنسیتی و ممنوعیت تبعیض به دلیل تمایل جنسی و هویت جنسیتی را کامل آشکار کرد. شورا قطعنامه ای در اساس پرایراد را در باره «محافظت از خانواده» تصویب کرد که از شناسایی گوناگونی شکل های خانواده (از جمله خانواده های همجنس)، این واقعیت که خشونت ممکن است در محیط خانواده (به شکل خشونت خانگی، ازدواج اجباری یا به اصطلاح قتل های «ناموسی») رخ دهد، و نقش منفی احتمالی خانواده در پرورش ارزش ها، سنت ها و رویه های مغایر با حقوق بشر، کوتاهی کرده است [۱]. مباحثه در باره خشونت علیه زنان و آزادی بیان نیز نشان داد دولت های محافظه کار تا چه میزان حاضرند با حقوق جهانشمول بشر مقابله کنند [۲].

با وجود این، دولت هایی که هدف تهاجم ائتلاف محافظه کار هستند، به ویژه دولت های غربی، باید اقدامات بیشتری برای توجه به اتهام «یک بام و دو هوا» انجام دهند. این دولت ها در موارد مختلف، از بحران مهاجران تا مساله فلسطین، چشم بر نقض فاحش حقوق بشر و بی عدالتی بسته اند. دبی استوتارد، دبیر کل فدراسیون، گفت: «همه دولت ها باید از بازی گزینشگری بپرهیزند و به جای آن با جدیت به نقض حقوق بشر در کشور خودشان و در کشورهای متحدان استراتژیکشان توجه نشان دهند. کوتاهی از توجه به یک بام و دو هوا تنها دشمنان جهانشمول بودن را جسورتر خواهد کرد.» در این زمینه، پشتیبانی اتحادیه اروپا از قطعنامه مربوط به پاسخگویی در فلسطین گامی در مسیر درست است.

شورای حقوق بشر، که از نهادهای وابسته به مجمع عمومی سازمان ملل است، نهاد اصلیِ دارای مسوولیت برای پیشبرد و محافظت از حقوق بشر در سازمان ملل است. این شورا سه بار در سال در ژنو نشست برگزار می کند. بیست و نهمین نشست آن ظرف سه هفته، از ۱۵ ژوئن تا ٣ ژوئیه ۲۰۱۵ برگزار شد و طی آن شورا ۲۶ متن، از جمله ۲۵ قطعنامه (در باره کشورها و موضوع ها) و یک بیانیه ریاست شورا را به تصویب رساند. سی امین نشست عادی در تاریخ ۱۴ سپتامبر ـ ۲ اکتبر ۲۰۱۵ برگزار می شود.